به چهرۀ ماه نگاه می کنم، به چشمهایش، به لبخند ملیح اش...
امشب چهرۀ نورانی ماه، کمی ملتهب شده،
گویا که سرخی خون های مسلمانان بیدار شده، او را هم ملتهب کرده!!!
ای ماه چرا اینگونه نگرانی؟
حتما" شنیده ای که امشب، زمین می خواهد سایه های سنگین خود را روی تو بیاندازد؟
ویا از دیدن جنایتهای سنگین بشر که شبهای تاریک را سیاه تر کرده، خشم گرفته ای؟
ای ماه! ببین که چگونه ناموس شیعیان بحرینی زیر چکمه های یهودیان آل سعود له می شود!!
آیا می خواهی گریه کنی بر پهلوهای شکستۀ شیعیان بحرینی؟
ای ماه!
بگو!
از رازهایی که زمین در سینه اش پنهان کرده! بگو از لرزش صبح قیامت، بگو از شکافتن آسمان و فروریختن ستارگان!
بگو از خبر بزرگ!! و برخاستن مردگان و هیاهوی گورستان!!
بگو!!
بگو که در تاریکی محشر، ماه آسمانها نخواهی بود و چشمها را در تاریکی ها تنها خواهی گذاشت.
ای ماه بگو!!
روز لرزه ها، روزی که زمین رازهای خود را خواهد گفت، روزیست که برای بیدار شدن دیر شده...
ای ماهی که به روشن کردن تاریکی ها عادت کرده ای !
بگو!
...
ماه را می بینم که آرام آرام، تاریکی بر او غلبه می کند، گویا که زبان باز کرده و حرف می زند، می خواهد بگوید...
از روزی که در آسمانها ماهی نخواهد بود...
می خواهد بگوید از روز تاریک شدن ماه و خورشید
می خواهد خبر دهد از خبری که در راه است.
می خواهد خبر دهد از خبر بزرگ، نبأ عظیم...
عجب ولوله ای است در آسمان، گویا که ماه داستان سنگین دیگری را در پهنۀ افق بازگو می کند.
حکایت شکافتن کعبه و برخاستن نبأ عظیم، خورشید محشر، علی بن ابیطالب...
حکایت تلألوأ نوری که از زمین بر او تابیده.
ای ماه! پس گریه هایت برای چیست؟
چرا دلت گرفته؟
نمی دانی که آسمان محشر بدون خورشید نخواهد بود؟
نمی دانی که در روز قیامت، سایه های سنگین زمین هیچ ماهی را ملتهب نخواهد کرد؟
...
می دانی که علی آمده، بازهم افسرده ای؟؟؟
تاریکی آرام آرام بر ماه غلبه می کند، گویا که ابرهای غم چهره اش را پوشانده است.
او همان ماهی است که دردل های علی را در سینۀ نخلستانها شنیده...
او همان ماهی است که تشییع جنازۀ فاطمه را دیده...
او همان ماهی است که بر پیکرهای پاره پارۀ کربلائیان تابیده...
او همان ماهی است که خرابه ها را روشن کرده...
...
واو همان ماهی است که غم را در چهرۀ وحشت زدۀ یتیمان بحرینی می بیند...
ای ماه اینهمه راز را چگونه در سینه ات پنهان کرده ای؟
ای ماه! بگو
بگو از خبر بزرگ
بگو از رازهای سنگین
بگو از داستان های غربت علی و فرزندانش
بگو که خدا، گریۀ یتیمان بحرینی را فراموش نخواهد کرد.
بگو که خدا، آل سعود را به پای میز محاکمه خواهد کشید
بگو!
از زنجیرهایی که به پاهای سعودیان بسته خواهد شد.
بگو!
از قلاده هایی که بر گردن یهودیان آل سعود انداخته خواهد شد.
بگو!
ای ماه!
بگو که خدا فراموش نمی کند!
بگو که خدا فراموش نخواهد کرد که :
چگونه رقیه صورتش را روی صورت بابا گذاشته بود...
ای ماه! بگو
بگو که خداوند غصه را از دل شیعیان برخواهد داشت.
بگو که خداوند یتیمان را نوازش خواهد کرد.
بگو که خداوند انتقام خواهد گرفت.
بگو!
از آتشی که برای سنگین دلان آماده شده.
از سیاهچال هایی که برای سگان ساخته شده،
از پلی که روی جهنم زده شده
ای ماه بگو!
بگو!
بگو! ازخبر بزرگ، بگو از گداختن آسمان، بگو از برخاستن مردگان، بگو از کابوس های ظالمان...