منوی تصویری سایت ندای الرحیل
-----------------------
-----------------------
-----------------------
-----------------------
-----------------------
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی؟
عمر سرمایه است اگرتوجه نباشد زود بر باد می رود . بیداری آغاز بهره بری از عمر است. بیداری اولین قدم در سیر و سلوک به سوی خداست.روزی پیامبر اکرم (ص) به ابوذر فرمودند: ای اباذر! تو در گذرگاه شب و روزی که بر تو می گذرد ، از عمر تو می کاهد و خدا و فرشتگانش عمل های تو را ثبت نموده وو حفظ می کنند. و مرگ به ناگاه و بی خبر می رسد و هر آن کس که بذر نیکی در دنیا می پاشد به زودی در آخرت حاصل آن را می درود. و هر آن کس بذر بدی کاشت حاصل آن ندامت و پشیمانی و هرچه کشت همان را درو میکند(1).
با زبان عقربک می گفت عمر می روم بشنو صدای پای من
عمر زود گذر است و بیداری جبران اتلاف عمر است.
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم
پیری و جوانی چو شب روز برآمد ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
از خاک بر آمدیم که آدم باشیم ......
آنگاه به حریم دوست محرم باشیم.....
از اب و گل بهشتی خلق شدیم.....
حیف است که هیزم جهنم باشیم.
زیباست پیشنهاد میکنم با تامل بخوانید:
============
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را می دیدم
همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
از نجابت هایم،
از همه خوبیها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر،
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم
تنهایم
و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم
همه شان آمده اند،
چه عزادار و غمین
من نشستم به کنار همه شان،
وه چه حالی بودم،
همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم،
خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقت هایم،
از صمیمیت دوران حیات
یک نفر گفت:چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است
یک نفر هم می گفت:
"من و او وه چه صمیمی بودیم"
و عجیب است مرا،
او سه سال است که با من قهر است...
یک نفر ظرف گلابی آورد،
و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من
گرچه بر داشت رفیق،
لای آن باز نکرد
و ثوابی که نیامد بر من،
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست،
من کنارش رفتم
اشک در چشم،عزادار و غمین
خوبی ام را می گفت
چه غریب است مرا...
آن ملک آمد باز،
آن عزیزی به او گفتم من
فرصتی می خواهم
خبرآورد مرا،
می شود برگردی
مدتی باشی، در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد، تو را خواهم برد
روح من رفت کنار منبر
و چه آرام به واعظ فهماند
اگر این جمع مرا می خواهند
فرصتی هست مرا
می شود برگردم
من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت،
معذرت می خواهم
خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم،
زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب،
مضطرب، رفت که رفت
یک نفر گفت: "که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد،خبر فرمایید
سوگواری بکنیم،
عهد ما نیست ،
به دیدار کسی،کو زنده است،
دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است"!!!
واعظ آمد پایین،
مجلس از دوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید،
ذکر خوبی هایم
همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید:
پاسخت چیست؟
بگو؟
تو کنون می آیی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟
چه سوال سختی؟
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست؟
مرده باشم با دوست؟
زنده باشم تنها،
مرده در جمع رفیقان عزیز،
من که در حیرتم از کرده ی این مردم نیز ... !!!
کاش باور بکنیم ،کاش بیدار شویم ، خوب اندیشه کنیم ، معنی واقعی امدن و رفتن چیست ؟کاش دلی شاد کنیم تا هنوزدربرماست....
✨« هر کسی که سخنش افزایش یافت، اشتباهات او نیز فزونی خواهد یافت
✨و هر کس خطایش افزایش یافت، حیایش کم میگردد
✨و هرکس حیایش کم شد، تقوایش کم میشود
✨و کسی که تقوایش کم شود، دلش میمیرد
✨و هر کس قلبش مرد، به دوزخ وارد خواهد شد.»