ندا کوچولو سه ساله بود که مادرش مرد. هیچکس باور نمی کرد که مفهوم مرگ را فهمیده باشد. وقتی از او پرسیدند که چه اتفاقی برای مادرش افتاده، گفت:
مادرم مرده...
امروز بطور اتفاقی کارتون هاچ زنبور عسل را می دیدم. پسر بچه ای مادر یکی از این حشرات را کشته بود و حشرات دیگه رو هم داشت می کشت.
کارتون موقع دوبله شدن شدیدا" سانسور شده بود تا معنی مرگ از کارتون فهمیده نشود.
واقعا" چرا؟
بنظر من کودک ما باید بیندیشد تا عاقل شود.
دیدن مرگ یک حشره می تواند کودک را وادار به اندیشیدن کند
اعراض رسانۀ ملی از مباحث مربوط به مرگ و جهان بعد از آن جای نقد دارد.
البته نباید افراط هم کرد.
از تمامی این حرفها بگذریم تلاش کارگردان در سانسور مرگ در کارتن هاچ منو شدیدا" به گریه انداخت.
ناخوداگاه به یاد مصیبتهای حضرت رقیه افتادم...
دختر سه ساله ای که بدنهای پاره پاره و سرهای بریده و خون آلود عزیزانش را دید...
سر بریدۀ علی اصغر را بالای نیزه ها دید...
هیچکس نبود که این صحنه ها را برایش سانسور کند.
زمانیکه سر بریده و خون آلود پدر را جولویش گذاشتند ...
...
عمه بیا گمشده پیدا شده...
...
دیگه نتونست طاقت بیاره.
رقیه جان داد در حالی که:
صورتش را روی صورت بابا گذاشته بود...