ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت

۲۶ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

جابر بن عبداللَّه میگوید:


"قال رسول اللَّه‏صلى الله علیه وآله:

إنّ أخوف ما أخاف على اُمّتی الهوى، وطول‏الأمل، أمّا الهوى فإنّه یصدّ عن الحقّ، وأمّا طول الأمل فینسی الآخرة"

 

"پیامبر خدا فرمود:

 

ترسناکترین چیزى که از براى امتم مى‏ترسم،هواى نفس و آرزوى دور و دراز است زیرا، هواى نفس انسان را از حق‏باز مى‏دارد، و آرزوى طولانى موجب فراموشى آخرت مى‏شود."

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۲ ، ۱۴:۱۹
بهنام جدی بالابیگلو
امام صادق‏علیه السلام فرمود:


"ما من أحد یحضره الموت إلّا وکّل به إبلیس من شیاطینه من یأمره‏بالکفر ویشکّکه فی دینه حتى یخرج نفسه، ف

من کان مؤمناً لم یقدرعلیه، فإذا حضرتم موتاکم فلقّنوهم شهادة أن لا إله إلّا اللَّه وأن محمّداًرسول اللَّه‏صلى الله علیه وآله حتى یموتوا"(


"هر کسى که در حال احتضار قرار گیرد، ابلیس، شیاطین خود رامأمور مى‏گرداند که او را به کفر ورزى دستور دهند و در دین او شک‏وتردید ایجاد کنند. پس اگر مؤمن باشد، بر او دست نمى‏یابد.

پس‏وقتى نزد مردگان خود حاضر شدید شهادتین را به آنان تلقین کنید تاجان بسپارند."

 

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۲ ، ۱۴:۱۶
بهنام جدی بالابیگلو
ابو عبیده حذاء مى‏گوید:

به امام باقرعلیه السلام گفتم:

سخنى برایم‏بگو که از آن بهره‏مند شوم.

آن حضرت فرمود:


 "یا أبا عبیدة، أکثر ذکر الموت فإنّه لم یکثر إنسان ذکر الموت إلّا زهدفی الدنیا"


 "اى ابوعبیده! مرگ را بسیار یاد کن، زیرا هر انسانى که مرگ را زیادیاد کند در دنیا پارسایى را پیشه خود خواهد ساخت."

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۲ ، ۱۴:۱۴
بهنام جدی بالابیگلو


ابورافع گوید:

من غلام عباس عموى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) بودم ،

 خانواده ما یعنى من و عباس ام الفضل همسر عباس قبول اسلام کردیم ولى عباس ایمان خود را پنهان مى داشت .
وقتى که جنگ بدر پیش آمد، عباس در (ظاهر) سپاه دشمن شرکت کرد ولى ابولهب عموى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) به جاى خود، عاص بن هشام را فرستاد.
در جنگ بدر بسیارى از سران کفر، کشته شدند و بقیه با شکست مفتضحانه به مکه برگشتند. من آدم ناتوانى بودم در حجره اى کنار زمزم ، تیرکمان مى ساختم ، در محل کارم نشسته بودم ، ام الفضل همسر عباس نیز نزد من نشسته بود، و خوشحال بودیم که خبر خوشى از جنگ بدر در مورد پیروزى مسلمانان رسیده است ، در این میان ناگهان دیدم ابولهب در حالى که پاهایش را به زمین مى کشید، نزد ما آمد و پشت به ما کرد و نشست .
در این هنگام گروهى آمدند و فریاد مى زدند این ابوسفیان است که به پیش ‍ مى آید، ابولهب تا ابوسفیان را دید، صدا زد

((بیا نزد من اى پسر برادر، خبرها نزد تو است )).
ابوسفیان نزد ابولهب نشست و جریان جنگ بدر را شرح داد و گفت :

 مسلمانان ، بزرگان ما را کشتند و ما سخت از دست آنها شکست خوردیم و گروهى از ما را اسیر کردند، سوگند به خدا در عین حال سپاه خود را سرزنش نمى کنم ، زیرا ما در این جنگ مردانى سفیدپوش سوار بر اسب هاى ابلق بین آسمان و زمین مى دیدیم که در برابر آنها هیچ کارى نمى شد انجام داد.
در این هنگام گفتم :

 آنها فرشتگان بودند.


ابولهب آنچنان از شنیدن این سخن ناراحت شد که برخاست و ضربه محکمى به صورتم زد که نقش بر زمین شدم و مرا به باد کتک گرفت . ام الفضل ناراحت شد و ستون حجره را کشید و محکم بر سر ابولهب زد، به طورى که شکاف عمیقى در سر ابولهب پیدا شد و گفت : حال که مولاى ابورافع (عباس ) در سفر است ، تو با او این چنین بدرفتارى مى کنى ؟

ابولهب برخاست با کمال ذلت و خفت به خانه خود رفت و بعد از این جریان بیش از هفت شب نماند که از دنیا رفت و دق مرگ شد.
بیمارى واگیر

((عدسه )) پیدا کرد، مردم این بیمارى را مانند طاعون مى دانستند و جراءت نمى کردند نزد بیمار بروند تا خودشان مبتلا نگردند.
دو شب جنازه ابولهب ماند، حتى پسرانش ترسیدند کنار جنازه اش بروند، بوى تعفن بدن او لحظه به لحظه زیاد مى شد، سرانجام مردى از قریش نزد پسران ابولهب آمد و گفت :

 آیا شما خجالت نمى کشید، چرا بدن پدرتان را بر نمى دارید، بوى بد او همه جا را گرفته است .
آنها گفتند: ما مى ترسیم خود نیز به این بیمارى گرفتار شویم ، او گفت :

 من شما را کمک مى کنم ، از دور بر بدن ابولهب آب پاشیدند، سپس بى آنکه بدنش را دست بزنند آن را روى چوبى گذاشته و از خانه بیرون آوردند و به دورترین نقاط مکه بردند و به زمین گذاشتند و از دور آنقدر سنگ و کلوخ به روى بدن وى ریختند تا بدن زیر آن سنگ ها و کلوخ ‌ها پنهان گردید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۲ ، ۱۸:۳۶
بهنام جدی بالابیگلو


مهدى عباسى (سومین خلیفه عباسى ) سالى با همراهان از بغداد عازم مکه براى انجام مناسک حج شد وقتى که به بیابان ریگستان
((فتق العبادى ))(در شمال عربستان ) رسیدند، آبشان تمام شده بود و شدت گرما و تشنگى آنها را درمانده کرده بود به گونه اى که بعضى صدا به گریه بلند کردند.
مهدى دستور داد در همان بیابان چاهى حفر کنند،

 کارگرها با شتاب مشغول کندن چاه شدند،

 وقتى که به نزدیک قرارگاه (آب ) رسیدند، بادى از چاه آنها را فرا گرفت ، آنها از ترس بیرون آمدند،

 على بن یقطین در آنجا حاضر بود، براى دو نفر مزد زیاد تعیین کرد، آنها حاضر شدند که چاه را حفر کنند تا به آب برسد.
آنها وارد چاه شدند ولى به سرنوشت کارگران اول دچار شده و وحشت زده از چاه بیرون آمدند در حالى که رنگشان پریده بود.
على بن یقطین از آنها پرسید:

 چه خبر؟


آنها گفتند:

 ما در درون چاه ، اثاثیه خانه و جسد چند مرد و زن را دیدیم ، همین که به چیزى از جسد آنها اشاره مى کردیم (بر اثر پوسیدگى ) مثل پودر مى شد و در هوا منتشر مى گشت .

مهدى عباسى از علت این موضوع از حاضران پرسید:

 هیچ کس نتوانست جواب بدهد.

تا این که امام کاظم (علیه السلام) (که به حج مى رفت و در آنجا حاضر شده بود) فرمود:

 این جسدها، مربوط به اصحاب احقاف (قوم عاد) هست که خداوند بر آنها (به خاطر گناهانشان ) غضب کرد و آنها و خانه و اموالشان را در این سرزمین (ریگستان ) فرو برد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۲ ، ۱۸:۲۲
بهنام جدی بالابیگلو
حضرت آیت الله العظمى اراکى (قدس سره ) فرمودند:


آقاى سید مهدى کشفى پسر آقا سید ریحان اله کشفى و نوه آقا سید جعفر کشفى - که از بروجرد بودند و در کوچه ما منزل داشت - نقل کرده است آقا سید مهدى با دایى ، یا دایى زاده ، آقاى طالقانى به نام سید محى الدین پیش ‍ بنده مکاسب مى خواندند.

 او در اواخر عمر از یاران خاص آقا میرزا جواد آقا شد.

 به درس او خیلى علاقه مند بود و رفت و آمد زیاد با ایشان داشتند و به او اخلاص و مودت مى ورزید.


ایشان نقل کرد که یک شب در خانه خودم در اتاق خوابیده بودم ، دیدم که یک صداى حزین و جگر سوزى از حیاط مى آید.

 از بس محرق القلب (دلسوز) بود، هراسان از خواب برخاستم که چه خبر است !

 رفتم در را باز کردم دیدم در این حیاط ما (که به این کوچکى است ) یک کاروانسراى بزرگ است و دور تا دورش حجره مى باشد و صدا از یک حجره مى آید.


دویدم پشت حجره هر کار کردم در باز نشد!

 از شکاف در نگاه کردم .

 دیدم یکى از رفقاى ما که اهل بازار تهران است افتاده و سنگ آسیاب بزرگى روى او چیده اند و یک شخص بدهیبت از آن بالا توى حلقوم دهان او عملیات مى کند و او از زیر سنگ بلند فریاد زد!

 ناراحت شدم ، هر چه فریاد کردم در باز نشد.

 هر چه التماس کردم به آن شخص که چرا با رفیق ما این گونه رفتار مى کنى ! اصلا جواب نداد و حتى نگفت تو که هستى ؟!!

 آنقدر ایستادم که خسته شدم . برگشتم خیلى وضع بدى بود. آمدم توى رختخواب ولى خواب از سرم به کلى پرید.


نشستم تا اینکه صبح شد.


حال نماز خواندن نداشتم ، با عجله رفتم در خانه میرزا جواد آقا و در زدم به آقا گفتم :

 من همچون چیزى دیدم .

 آقا میرزا جواد فرمودند:

 شما مقامى پیدا کرده اید؛ این مکاشفه است آن شخص در آن ساعت نزع روح مى شد.

من تاریخ آن روز را یادداشت کردم . بعد نامه آمد که آن رفیق در همان ساعت فوت کرده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۲ ، ۱۸:۱۳
بهنام جدی بالابیگلو
به این داستان قرآنى که از آیه 14 تا 16 سوره حدید اقتباس شده توجه کنید.


وقتى که روز قیامت مى شود منافقین - اعم از زن و مرد - در تاریکى ظلمانى قرار مى گیرند، دست نیاز به سوى مؤمنان دراز کرده و از آنها مى خواهند که به آنها توجه نموده و از نورشان ، آنها را بهره مند سازند.
مؤمنان در برابر این درخواست ، به آنها مى گویند:

 به گذشته خود (دنیا) برگردید و روشنایى را از آنجا به دست آورید. اما بین ایشان ، دیوار بزرگى است و آن دیوار دروازه اى دارد که درون آن ، بهشت است و بیرون آن عذاب دوزخ مى باشد. به این ترتیب آنها در آن تنگنا به سوى دوزخ روانه مى شوند و راه بازگشتى نیست و حتى به درون نیز راه ندارند.
منافقان به مؤمنان رو کرده و مى گویند:

((مگر ما با شما در دنیا نبودیم ؟))مؤمنان در پاسخ آنها، پنج مطلب را به ترتیب زیر مى گویند که این پنج موضوع مربوط به انحراف عقیدتى و عملى آنها است .
1) جسم شما با ما بود اما در باطن منحرف بودید و خود را به هلاکت افکندید.
2) شما در انتظار شکست پیامبر و اسلام به سر مى بردید.
3) شما در شک و تردید بودید (و ایمان به خدا و معاد نداشتید).
4) آرزوهاى باطل ، شما را از درک حق بازداشت (و آلودگى درونى داشتید).
5) مغرور بودید و فریب القائات شیطان را خوردید.
تا اینکه مرگ فرا رسید و امروز جایگاه شما، دوزخ است که بد جایگاهى است و از شما فدیه (براى نجات ) قبول نمى گردد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۲ ، ۱۸:۰۴
بهنام جدی بالابیگلو


نقل شده :

 امیرالمؤمنین على (علیه السلام) دید مردى ((طنبور)) (که یک نوع آلت موسیقى داراى دسته دراز و کاسه کوچک است و در مجلس ‍ لهو و عیاشى زده مى شود) مى زد،

 على (علیه السلام) او را از این کار بازداشت و حتى طنبور او را گرفت و شکست ، سپس او را توبه داد و او توبه کرد.


آنگاه على (علیه السلام) به او فرمود:

 آیا مى دانى طنبور وقت به صدا درآوردنش چه مى گوید؟


او گفت :

 ((وصى رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) داناتر است )).

على (علیه السلام) فرمود 6 طنبور هنگام زدنش (در صداى مخصوصش ‍ مى گوید:

ستندم ستندم یا صاحبى   ستدخل جهنم یا ضاربى

((بزودى پشیمان مى شوى ، به زودى پشیمان مى شوى اى صاحب من ، و به زودى داخل دوزخ مى گردى اى زننده تار من )).

به روایتى از پیامبر (صلى الله علیه و آله ) در این زمینه توجه کنید که فرمود:

 صاحب غناء (موسیقى حرام ) در روز قیامت از قبرش ، کر و لال و گنگ محشور مى شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۲ ، ۱۷:۵۳
بهنام جدی بالابیگلو
 


آورده اند که حضرت عیسى (علیه السلام) از گورستانى عبور مى کرد. گورى را دید که آتش از او شعله ور مى شود.

 حضرت عیسى (علیه السلام ) دو رکعت نماز به جا آورد و عصا بر گور زد. گور شکافته شد. شخصى را در میان آتش دید.


حضرت عیسى (علیه السلام) گفت :

 اى مرد چه کرده اى که بدین عذاب سخت گرفتار شده اى ؟!


آن مرد گفت :

 یا روح الله ! من مردى بودم که به ناموس مردم تجاوز مى کردم ، چون وفات کردم و مرا دفن کردند، از حضرت حق خطاب رسید که وى را بسوزانید. از آن روز تا کنون مرا مى سوزانند.

حضرت عیسى (علیه السلام) نگاهى کرد، مارى سیاه و عظیم الجثه در گور وى دید، پرسید:

 که با این مسکین چه مى کنى ؟!


آن مار گفت :

 تا وى را دفن کردند از وى غایب نبوده ام همراه با زهرى که اگر قطره اى از آن به رود نیل و فرات بریزد جمله آب ، قاتل شود.

شخص معذب گفت :

 یا روح الله ! از حق تعالى درخواست کن تا بر من رحم نماید.

حضرت عیسى (علیه السلام) نیز از خداوند طلب رحمت نمود. خطاب رسید که :

 هر که از پس زنان مردم رود ما او را عذابى کنیم که کس دیگر را چنین عذابى نکرده باشیم ، اما چون تو از ما درخواست رحمت کردى ، ما او را به تو بخشیدیم .


عیسى به آن مرد گفت :

مى خواهى که با من باشى ؟


آن مرد گفت :

 یا روح الله ! عاقبت چه چیزى است ؟

حضرت عیسى فرمود:

 عاقبت مرگ است .
آن مرد گفت :

 نمى خواهم زیرا صد سال است که مرده ام اما هنوز تلخى جان کندن در کام من است

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۲ ، ۱۷:۱۸
بهنام جدی بالابیگلو
در دربار شاه عباس ، دانشمند مسیحى مذهب که از میهمانان عرفانى مسیحى در دربار شاه عباس بود مى گفت :

 مى توانم از ما فى الضمیر افراد خبر دهم .


شیخ بهایى که در جلسه حاضر بود گفت :

بگو در میان دستم چه چیزى است ؟


او پس از لحظه اى گفت :

 مى دانم چیست ، ولى در حیرتم که از کجا به دست آورده اى ؟

 زیرا در میان کف تو قطعه اى از بهشت جاى دارد.


شیخ بهایى گفت :

 آرى قدرى از تربت امام حسین (علیه السلام) است .

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۲ ، ۱۶:۲۰
بهنام جدی بالابیگلو