ای قبر! مدارا کن.
شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۰، ۰۳:۰۳ ب.ظ
کجاست سوسوی امید؟ کجا رفت شیرینی لبخند بچه ها؟ کجا رفت خانه ای که برای راحتی خود ساخته بودم که اینگونه روی خاک خوابیده ام؟ ای قبر! کی خواهی شکافت که سینه ام را تنگ می فشاری؟ نمی دانی که آرزوی دیدن بچه هایم رادارم؟ ای قبر! مدارا کن، با منی که گم شده ام، با منی که آرزوهایم را فراموش کرده ام، با منی که امیدم را باخته ام، با منی که اسیر تاریکی ها شده ام... ای قبر! مدارا کن، با زندانی خود که بدن پوسیده اش طاقت شکنجه های اسارت را ندارد. ای قبر! مدارا کن با این خفتۀ اسیر شده در کابوس ها و فراموش شده از ذهن ها که من سفیدپوش غربتم، خوابیده روی خاک و سنگ و شیرین ترین لحظه هایم را گم کرده ام.
چرخ گردون ز آسمان کوبیده اینسان بر زمینم
آسمان قبر هزاران ناله کنده بر جبینم...
تار غم گسترده پرده روی چشم نازنینم
خون شده از بسکه مالیدم بدیده آستینم
کوبکو پیچیده دنبال تو فریاد حزینم
اشک من در وادی آوارگان آواره گشته
درد جانسوز مرا بیچارگیها چاره گشته
۹۰/۰۳/۱۴