عن ابى عبدالله (علیه السلام ) قال :
ایام الله ثلاثة : یوم یقوم القائم و یوم الکرة و یوم القیامة
امام صادق (علیه السلام )، فرمودند:
روزهاى الهى سه تاست :
روزى که قائم (آل محمد، علیه السلام ) قیام خواهد کرد، روز رجعت و روز قیامت .
منوی تصویری سایت ندای الرحیل
-----------------------
-----------------------
-----------------------
-----------------------
-----------------------
عن ابى عبدالله (علیه السلام ) قال :
ایام الله ثلاثة : یوم یقوم القائم و یوم الکرة و یوم القیامة
امام صادق (علیه السلام )، فرمودند:
روزهاى الهى سه تاست :
روزى که قائم (آل محمد، علیه السلام ) قیام خواهد کرد، روز رجعت و روز قیامت .
رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم):
ان فى الجنة دارا یقال لها دار الفرح لایدخلها الا من فرح یتامى المومنین
در بهشت خانه اى است که آن را شاد سرا گویند و جز آنان که یتیمان مومنان را شاد کرده اند وارد آن نمى شوند.
نهج الفصاحه ح 864.
در زمان پیامبر - ص - جوانى بود او را علقمه مى گفتند،
او بیمار شد، چون به دم مرگ رسید رسول خدا - ص - به مسلمانان از جمله عمار فرمود:
بروید و کلمه شهادتین را به وى تلقین کنید.
آنها رفتند و هر چه کردند نتوانست بگوید،
حضرت را خبر کردند، فرمود:
مادر او را بیاورید،
چون مادرش حاضر شد،
پیامبر - ص - فرمود:
میان تو و علقمه چگونه است ؟
عرض کرد:
یا رسول الله ! از وى رنجیده ام .
حضرت رو به اصحاب نمود و فرمود:
زبان علقمه از خشم مادرش در بند است اگر بى شهادت از دنیا برود.
آنگاه حضرت به بلال فرمود:
برو و هیزم و هیمه بسیار بیاور تا علقمه را بسوزانیم !
پیرزن فریاد برآورد که یا رسول الله تا به این حد راضى نیستم ، هر چند از وى رنجیده ام ، آخر او پاره تن من است .
حضرت فرمود:
به آن خدایى که مرا به راستى به سوى خلق فرستاد، اگر تو از وى راضى نشوى نماز و روزه و طاعات او قبول درگه حق تعالى واقع نمى شود و او را به آتش مى سوزانند،
آن زن عرض کرد یا رسول الله گواه باش که از او راضى شدم و او را حلال کردم .
حضرت به بلال فرمود:
ببین حال علقمه چطوراست ،
بلال چون به در خانه رسید آواز علقمه را شنید که شهادتین مى گفت و وفات نمود.
جواهر، ص 47، از مصابیح .
یحیى بن هرثمه گوید:
روزى متوکل مرا احضار کرد و گفت :
سیصد نفر انتخاب کن و با آنها به مدینه برو، و على بن محمد بن رضا (امام هادى امام دهم ) را با احترام و تجلیل کامل ، نزد من بیاور.
من افرادى را انتخاب کرده و حرکت کردم .
یکى از همراهان من شخص شیعه مذهبى بود که با یکى از همراهانم که شیعه نبود، در بین راه به مباحثه مشغول بود.
من که شیعه نبودم از مناظره آنها خوشحال بودم ؛ زیرا موجب سرگرمى من و احساس طولانى نبودن مسیرى که در پیش داشتیم ، بود.
وقتى که به وسط راه رسیدیم آن شخص غیر شیعه گفت :
شما شیعیان مى گویید که على بن ابى طالب (ع ) فرموده :
در همه سرزمینها یا قبرى وجود دارد و یا بعدا قبرى در آنجا پدیدار خواهد شد.
آیا این حرف درست است ؟
مرد شیعه گفت :
آرى ، امام ما چنین فرموده است .
او گفت :
در این بیابان خشک و سوزان کسى وجود ندارد تا بمیرد و قبرش در اینجا قرار گیرد!
همه ما به خنده افتادیم و تا ساعتى آن مرد شیعه را مسخره مى کردیم و مى خندیدیم .
سرانجام به مدینه رسیدیم و خدمت امام هادى (ع ) رفتیم و نامه متوکل را براى او خواندیم .
حضرت فرمود:
مانعى ندارد، فعلا استراحت کنید و فردا بیایید.
فردا نزد آن حضرت رفتیم ،
دیدیم خیاطى آنجا حاضر است و لباس پشمى زمستانى براى آن حضرت فراهم مى کند!
حضرت به او فرمود:
براى من و غلامان و خدمتکارانم از این لباس تهیه کن و چون فقط امروز را فرصت دارى ، چند خیاط دیگر هم کمک بگیر تا این لباسهاى گرم فردا آماده شود!
بعد رو به من کرد فرمود:
شما بروید کارهایتان را انجام دهید و فردا در همین ساعت بیایید تا حرکت کنیم .
من از پیش او خارج شدم و با خود گفتم :
ما در گرماى تابستان به سر مى بریم و این شخص دستور مى دهد برایش لباس گرم فراهم کنند، شاید تاکنون مسافرت نکرده ، خیال مى کند در هر سفرى باید این گونه لباسها را به همراه داشته باشد و تعجب کردم از شیعیان که چگونه چنین شخصى را امام خود مى دانند!
روز بعد نزد او رفتم و دیدم براى خود و همراهانش پالتو و پوستین و لباس گرم برداشته و آماده حرکت است ! من بیشتر تعجب کردم و با خود گفتم :
آیا او گمان مى کند که در وسط تابستان ، زمستان به سراغ ما مى آید؟
حرکت را آغاز کرده ، از شهر خارج شدیم تا به همان محلى رسیدیم که بین مرد شیعه و مرد غیر شیعه بحث شدید در مورد قبرها در گرفته بود.
ناگهان ابرى متراکم در آسمان پیدا شد.
رعد و برق آغاز گردید و سرماى شدیدى پدید آمد.
آن حضرت و همراهانش لباسهاى گرم و پالتوها و پوستین ها را به تن کردند،
دستور داد لباده اى به من و پوستینى به آن مرد شیعه که از همراهان من بود دادند و ما آنها را پوشیدیم . مدتى گذشت ، آنگاه سرما مرتفع شد گرماى سابق پدیدار گشت ، در حالى که حدود هشتاد نفر از همراهان من در اثر سرما جان باختند.
حضرت هادى (ع ) به من فرمود:
اى یحیى ! به کمک باقیمانده یارانت ، آنها را که مرده اند دفن کنیم و بدان که این گونه است که در هر سرزمین قبرى خواهد بود. من خود را از اسب به زیر انداخته و بسوى او دویدم ، پایش را بوسیدم و شهادت به توحید و نبوت پیامبر - ص - و امامت آن حضرت دادم و شیعه شدم و تا لحظه شهادت آن حضرت از ملتزمین رکاب او بودم
المحجة البیضاء، ج 4، ص 314.
اعشى یکى از شاعران زبردست دوران جاهلیت است که اشعارش نقل مجالس بزم قریش بود.
وى در پایان عمر، که پیرى بر او غلبه کرده بود، شمه اى از آیین توحید و تعالیم عالى اسلام به گوشش رسید.
او در نقطه اى دور از مکه زندگى مى کرد و هنوز آوازه نبوت پیامبر در آن نقاط خوب منتشر نشده بود،
ولى آنچه که از تعالیم اسلام بطور اجمال شنیده بود،
طوفانى در کانون وجود او پدید آورده بود. به این خاطر، قصیده اى سراپا نغز در مدح پیامبر ساخت و ارمغانى بهتر از آن ندید که این اشعار را در محضر پیامبر گرامى اسلام بخواند.
با این که شعر او ابیاتى چند بیش نیست ولى در عین حال ، از بهترین و فصیح ترین اشعارى است که در آن زمان درباره پیامبر (ص ) سروده شده است .
هنوز اعشى درک فیض محضر پیامبر نکرده بود که جاسوسان قریش با او تماس گرفتند و از مقصد او آگاه شدند. آنان بخوبى مى دانستند که اعشى مردى شهوت ران است و به زن و شرب علاقه مفرطى دارد، فورا از نقطه ضعف او سوء استفاده کرده .
گفتند:
اى ابا بصیر! آئین محمد با روحیات و وضع اخلاقى تو سازگار نیست .
گفت :
چطور؟
گفتند:
او زنا را حرام میداند.
وى در پاسخ گفت ، مرا حاجتى در این کار نیست ، و این مطلب نمى تواند مانع از گرایش من بشود
گفتند:
او شراب را هم تحریم کرده است .
اعشى از شنیدن این حرف کمى ناراحت شد و گفت :
من هنوز از شراب سیر نشده ام
اکنون بر مى گردم و مدت یک سال تا به سر حد سیر شدن مى خورم و سال دیگر مى آیم ، دست بیعت به او میدهم .
او برگشت ، ولى اجل مهلتش نداد و در همان سال چهره در نقاب خاک کشی
شهید دستغیب در کتاب قیامت و قرآن مینویسد مکی از بزرگان میگوید:
در خواب فردی را در بهشت دیدم که در میان قصری بزرگ و با شکوه بر تختی تکیه زده است.
جلو رفتم و سلام کردم.
اول فکر کردم که او از انبیاست.
گفتم:
تو کیستی؟
گفت:
من در دنیا یک کارگر ساده بودم. پرسیدم:
چه کردی که به آن مقام بزرگ رسیدهای؟
گفت:
به واسطه انجام دو عمل:
یکی روزه هایی که گرفتم و دیگری اینکه در دنیا به نماز جماعت اهمیت میدادم و نمازهایم را همیشه به جماعت میخواندم.
شیخ رجبعلی میفرمود:
روح ناصرالدین شاه را روز جمعه ای آزاد کرده بودند و شب شنبه او را با هل به جایگاه خود میبردند،
او با گریه به مأموران التماس میکرد و میگفت:
(نگیرید).
هنگامیکه مرا دید به من گفت:
اگر میدانستم جایم اینجاست در دنیا خیال خوشی هم نمیکردم.
این جا تن ضعیف و در خسته میخرند - بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
جناب شیخ رجبعلی به هنگام دفن جوانی میگوید:
دیدم که حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) آغوش خود را بر جوان گشود،
پرسیدم، این جوان آخرین حرفش چه بود؟
گفتند این شعر:
منتظران را به لب آمد نفس - ای شه خوبان تو به فریاد رس
علامه مجلسی (در بحار الانوار در ج 39 ص 227) نقل میکند از ابن عباس که گفت:
در قرآن آیه ای است که مردم آن را نمیشناسند
این آیه فاذن مؤذن بینهم(71)
مؤذنی بین آنها فریاد میزند ان لعنة الله علی الظالمین
ای یقول الا لعنة الله علی الذین کذبوا بولایتی و استخفوا بحقی.
میگوید که لعنت خدا بر ظالمین یعنی آگاه باشید!
لعنت خدا بر کسانی که ولایت مرا تکذیب کردند و حق مرا سبک شمردند.
امام باقر (علیه السلام) فرمود:
منظور از مؤذن، امیر المؤمنین (علیه السلام) است.
در خطبه افتخار میفرماید:
و انا اذان الله فی الدنیا و مؤذنه فی الاخرة و من اذان خدا در دنیا و مؤذنش در آخرتم.
منظورش این آیه سوم سوره برائت است که؛
اذان من الله و رسوله.(72) و همچنین آیه فاذن مؤذن زیرا امیر المؤمنین (علیه السلام) در دنیا منادی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای دشمنانش بود (در تبلیغ آیات سوره برائت) و نیز منادی و مؤذن خدا در آخرت برای دشمنانش نیز گردید.
یکی از دوستان تصویر زیر را ارسال کرده است:
بنظر من حضور یک شرط اصلی دارد و آنهم شرط بصیرت است والا باید مثل سدیر باید گلیم خانه خودمان باشیم و بدون داشتن بال و پری مناسب از آشیانه خود بیرون نپریم.
ساده تر بگم :
شمربن ذی الجوشن هم در صحنه بود.
این را هم بگم که جامعه مسلمین امروز به در صحنه بودن مسلمین بشدت نیاز دارد