ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۱ ، ۱۶:۴۱
بهنام جدی بالابیگلو
 

تصور زنده به گور شدن، ترس وحشتناکی را در انسان برمی انگیزد. ادگار آلن پو در این باره داستان نوشته و فیلم های ترسناک بسیاری با این مضمون ساخته شده اند. جالب این جاست که تعداد نمونه های واقعی این اشتباه وحشتناک، بیشتر از آن است که ممکن است تصور کنیم.

 

سال ها پیش، به دلیل مرسوم نبودن نگهداری چند روزه از جسد و همچنین، کمبود امکانات پزشکی برای تشخیص زنده بودن، بسیار اتفاق می افتاد که فردی، وحشت به هوش آمدن در تابوت خودش را تجربه کند.

این لیست شامل 10 مورد از زنده به گور شدن است. منبع بعضی از آنها از روزنامه ها یا مقالات هستند و به طور مستقیم نقل قول شده اند تا بهتر بتوانید وضعیت را در زمان وقوع این پیشامد ترسناک حس کنید. منبع اصلی دیگر برای تهیه ی این لیست، کتابی است به نام «زنده به گوری و راه های جلوگیری از آن»، نوشته شده در سال 1905، که شامل چندین مورد واقعی از زنده به گور شدن است.

ویرجینیا مک دونالد 1851

ویرجینیا مک دونالد با پدرش زندگی می کرد. او بیمار شد، جانش را از دست داد و در قبرستان گرین وود، بروکلین، دفن شد. بعد از مراسم تدفین، مادر ویرجینیا گفت که فکر می کند دخترش نمرده، و بر این مسئله تأکید کرد. اعضای خانواده بیهوده تلاش کردند مادر را متقاعد کنند که دخترش مرده. بالاخره او آنقدر بر زنده به گور شدن دخترش اصرار کرد که اعضای خانواده موافقت کردند جسد را بیرون آوردند. آنان، وحشت زده، با جسد ویرجینیا رو به رو شدند که به یک سمت خوابیده. او دست هایش را به شدت گاز گرفته بود و تمام آثار زنده به گور شدن در وی هویدا بود.

نکته ی جالب: وقتی کلیسای Les Innocent در پاریس، فرانسه، از مرکز شهر به حومه ی آن منتقل شد، تعداد اسکلت هایی که صورتشان به سمت زمین بود، بسیاری از مردم و تعدادی از دکترها را قانع کرد که زنده به گور شدن، امری است بسیار شایع.

مادام بلاندن 1896

وقتی همه گمان کردند که مادام بلاندن فوت کرده، وی، در مقبره ی خانواده ی بلاندن در کلیسای کوچک روح القدس در باسیگستوک انگلستان دفن شد. این مقبره، زیر یک مدرسه ی پسرانه بود. روز بعد از به خاکسپاری، پسرها هنگام بازی، صدایی از مقبره ی زیر مدرسه شان شنیدند. یکی از پسرها خود را دوان دوان به معلمش رساند و خبر شنیده شدن صداها را به او داد. خادم کلیسا را احضار کردند. مقبره و تابوت درست در لحظه ای باز شدند که مادام بلاندن نفس آخرش را می کشید. تمام تلاش ها برای احیا کردن او، بی نتیجه ماند. وی، در عذاب جان کندن، صورتش را دیوانه وار چنگ زده بود و ناخن های دستش را تا ته جویده بود.

نکته ی جالب: در طی قرون 18 و 19، طرح های فراوانی برای تابوت های ایمنی پیشنهاد شد. ساختار تابوت امنیتی به گونه ای بود که اگر فردی، زنده دفن می شد، می توانست دیگران را مطلع کند.:

New York Times 1886 مقاله ی

«ووداستاک، انتاریو، 18 ژانویه – چندی پیش، در اینجا، دختری به نام کالین، به طور ناگهانی فوت کرد، یعنی این طور تصور می شد که فوت کرده. یک یا دو روز قبل، جسد او را جهت انتقال به یک محل دفن دیگر، از خاک بیرون آورند و مشخص شد که این دختر، زنده به گور شده است. کفن وی پاره پاره شده بود، زانوهایش نزدیک چانه اش قرار داشت، یکی از بازوانش زیر سرش بود و حالات چهره اش، حکایت از عذابی موحش داشت.»

نکته ی جالب: در قرن نوزدهم، دکتر تیموتی کلارک اهل ورمونت، به حدی نگران زنده به گور شدن بود که ترتیبی داد در دخمه ای خاص، مجهز به یک لوله ی تنفسی و پنجره ای برای نگاه کردن به دنیای زندگان در 2 متر و 90 سانتی بالای سرش، دفن شود.

Daily Telegraph 1889 مقاله ی

 

«گرنوبل، 18 ژانویه – یک ژاندارم، چند روز پیش، در دهکده ای نزدیک گرنوبل، زنده به گور شده بود. این مرد، در اثر مصرف مشروبات الکلی مست شده، به خواب عمیقی رفته بود. وقتی او بعد از 12 ساعت، از خواب بیدار نشد، دوستانش گمان بردند فوت کرده، به خصوص که بدنش، همچون بدن جسد، سفت شده بود. اما وقتی مأمور کفن و دفن، نعش ژاندارم نگون بخت را داخل قبر می گذاشت، از درون تابوت، صدای ناله و ضربه شنید. وی بلافاصله در کنار تابوت، سوراخ هایی ایجاد کرد تا ژنرال بتواند نفس بکشد و سپس در تابوت را گشود. اما ژاندارم، طی تلاش های وحشیانه اما بی ثمرش برای باز کردن تابوت، به طرز فجیعی به سر خود آسیب رسانده و جان سپرده بود.

نکته ی جالب: ترس از زنده به گور شدن را taphephobia می گویند. taphephobia از واژه ی یونانی taphos به معنای «قبر» و phobia از واژه ی یونانی phobos به معنای «ترس» گرفته شده، که معنای آن می شود ترس از قبر، یا ترس از زنده دفن شدن در قبر.

Sunday Times 1838 مقاله ی

 

«تونن، 30 دسامبر – چندی پیش یک مورد وحشتناک از زنده به گور شدن در تونن، Lower Garonne، اتفاق افتاد. قربانی، مردی بود در عنفوان جوانی. هنوز بیش از چند بیل خاک توی قبرش ریخته نشده بود که صدایی از درون تابوتش شنیده شد. گورکن که به شدت وحشت کرده بود، بلافاصله برای کمک گرفتن، از محل دور شد. در این مدت، جمعیت قابل توجهی در اطراف قبر جمع شدند و وقتی او برگشت، بر باز کردن در تابوت اصرار ورزیدند. با باز شدن اولین تخته ها، شکی باقی نماند که مرد بیچاره، زنده در تابوت نهاده شده. چهره ی وی از شدت عذاب منقبض شده بود. جوان بدبخت بازوهایش را با تقلای بسیار از کفنش که محکم به دورش پیچیده بودند، بیرون کشیده بود. پزشکی که در صحنه حاضر بود، رگی را شکافت، اما خون خارج نشد. مرد نگون بخت، جان خود را از دست داده بود.»

نکته ی جالب: در کتابچه ی «سناریوی کامل نجات یافتن در بدترین وضعیت»، یکی از بدترین وضعیت ها، نجات یافتن از تابوت در صورت زنده دفن شدن است. پیدا کند.

British Medical 1877 مجله ی

«8 دسامبر – طبق شواهد، زنی که چندی پیش با تمام تشریفات، دفن شده بود، بر خلاف تصور اطرافیانش، زنده، و در حالت بی هوشی بوده. چند روز بعد، قبر او گشوده شد تا جسد دیگری نیز درون آن قرار گیرد و معلوم گردید پوششی که زن بیچاره را پوشانده بود تکه تکه شده است. وی در حین تقلا برای نجات یافتن از قبر، دست و پای خود را هم شکسته بود. بعد از تشکیل پرونده در دادگاه، دکتری که برگه ی فوت را امضا کرده بود و شهرداری که مجوز دفن را صادر کرده بود، هریک به تحمل سه ماه زندان به جرم قتل غیرعمد محکوم شدند.»

نکته ی جالب: امروزه در توضیح مرگ، پزشکان درباره ی مرگ بالینی انسان، به «مرگ مغز» اشاره می کنند. وقتی فعالیت الکتریکی مغز متوقف می شود، یعنی فرد مرده است.

New York Times 1884 مقاله ی

 

«دیتون، 8 فوریه – برملا شدن این موضوع که دوشیزه هاکوالت، زن جوانی با روابط اجتماعی بالا، که تصور می شد در 10 ژانویه به طور ناگهانی فوت شده، زنده دفن شده، موجبات برانگیختگی احساسات عمومی را فراهم آورده است. این حقیقت وحشتناک چند روز پیش معلوم شد و از آن زمان تا کنون، همه در شهر از این جریان صحبت می کنند. وضعیت مرگ دوشیزه هاکوالت غیرعادی بود.

این اتفاق صبح روز عروسی برادر وی با دوشیزه اما اشویند در کلیسای امانوئل رخ داد. کمی پیش از ساعت 6، این خانم جوان برای مراسم ازدواج برادرش، لباس پوشیده و به آشپزخانه رفته بود. چند لحظه ی بعد وی را در حالتی یافتند که روی یک صندلی نشسته، سرش را به دیوار تکیه داده بود و ظاهراً جانی در تن نداشت. برای کمک پزشکی، دکتر جووت را احضار کردند. او بعد از معاینه گفت که دوشیزه هاکوالت مرده. در آن زمان مراسم عشاء ربانی در کلیسا در جریان بود. ترجیح دادند این مراسم ادامه پیدا کند و مراسم ازدواج نیز در نهایت افسردگی انجام شد.

بر اساس معاینات، آنا شخصیتی تحریک پذیر داشت، عصبی بود و گهگاه در مواقع بروز احساسات، دچار تپش قلب شدید می شد. به همین دلیل دکتر جووت تصور کرد همین مسئله، دلیل مرگ ناگهانی اوست. روز بعد، این خانم در وودلند به خاک سپرده شد. دوستان دوشیزه هاکوالت نمی توانستند احساسات وحشتناکشان را فراموش کنند و حتی چند خانم دیده بودند که رنگ چشمان دوشیزه هاکوالت، مشخصاً طبیعی است. آنان نمی توانستند این فکر را از خود دور کنند که وی هنگام دفن شدن زنده بوده. این خانم ها عقیده ی خود را به والدین آنی ابراز داشتند و این فکر آنقدر ذهنشان را به خود مشغول کرد که سرانجام جسد را از قبر بیرون آوردند.

گفته می شود وقتی در تابوت را گشودند، بدنی که گمان می رفت بی جان شده، به راست برگشته بود. موها دسته دسته کنده شده بود و گوشت انگشتان از شدت گاز گرفتن، مجروح بود. جسد دوباره دفن شد و تلاش هایی جهت پنهان کردن ماجرا انجام گرفت، اما افرادی هستند که می گویند جسد را دیدند و می دانند که حقیقت همان است که نقل شد.»

نکته ی جالب: در سال 1822، دکتر آدولف گاتسماث چندین بار زنده دفن شد تا نشان دهد تابوتی که طراحی کرده، ایمن است. وی یک بار چندین ساعت زیر خاک ماند و یک وعده ی غذایی شامل سوپ، سوسیس و آبجو را که از طریق لوله ی غذارسانی تابوت به او می رسید، خورد.

مری نورا بست 1871

مری نورا بست، هفده ساله، دخترخوانده ی خانم مور چو بود. اعلام شد که مری از مرض وبا فوت کرده. او را در مقبره ی چو، در یک قبرستان فرانسوی قدیمی در کلکته دفن کردند. جراحی که مرگ را اعلام کرده بود، از مرگ او سود می برد و در صدد کشتن خانم مور چو بود.

پیش از «مرگ» مری، مادرخوانده ی وی، بعد از دومین سوءقصد به جانش، به انگلستان گریخت و مری تنها ماند. مری را داخل تابوتی از جنس صنوبر نهادند و آن را محکم با میخ بستند.

ده سال بعد، در سال 1881، مقبره باز شد تا پذیرای جنازه ی برادر خانم مور باشد. دستیار مأمور کفن و دفن، مشاهده کرد که درپوش تابوت مری، روی زمین است. کالبد وی نیمی درون تابوت بود و نیمی بیرون آن. ظاهراً پس از خاکسپاری، مری از حالت بیهوشی درآمده، با تقلاهای دیوانه وار، توانسته بود درپوش تابوت را باز کند. گمان می رود وی بعد از این تلاش ها، از حال رفته و هنگام افتادن، سرش به گوشه ی تابوت اصابت کرده و جانش را از دست داده است. گفته می شود جراح، این دختر را مسموم و سپس مرگش را اعلام کرده بود.

نکته ی جالب: عده ای بر این باورند که به دلیل پیدا شدن تراشه های چوب زیر ناخن های توماس ای کمپیس، راهب آگوستینی آلمانی، نویسنده ی کتاب «پیروی از مسیح» در دهه ی 1400، عنوان تقدس از او گرفته شد. مقامات تعیین کننده ی قداست می گویند اگر کسی می خواهد قدیس باشد، در صورت زنده به گور شدن، نباید با مرگ بجنگد.

New York Times 1885 مقاله ی

 

اشویل، کارولینای شمالی، 20 فوریه – بر اساس اطلاعات یک آقا اهل شهرستان Flat Creek در این بخش (بخش بانکامب)، بیستم ماه پیش، گمان رفت مرد جوانی به نام جنکینز که چندین هفته دچار تب شده، بود، فوت کرده است. او بیصدا بر جا ماند، بدنش سرد شد و به هیچ عاملی، تحریک پذیری نشان نداد. ظاهراً قلب و نبضش هم، فعالیتی نداشتند. همه گمان کردند که او مرده و برای دفن شدن آماده اش کردند و در همان زمان هم متوجه شدند که هیچ کدام از اعضای بدن وی، سفت نشده.

وقتی او را بعد از این مرگ فرضی، درون تابوت می گذاشتند متوجه شدند که بدنش، مثل یک انسان زنده، نرم است. در این مورد صحبت های بسیاری شد و بارها و بارها این نظر ابراز شد که جنکینز، زنده دفن شده. اقدامی در این مورد صورت نگرفت تا این که دهم همین ماه، قبر جنکیز، جهت انتقال جسد به قبرستان خانوادگی در در بخش هندرسون، گشوده شد.

پیشنهاد شد تابوت چوبی را باز کنند تا معلوم شود آیا جسد در وضعیتی هست که بتوانند آن را در یک جعبه ی فلزی بگذارند و 20 مایل حمل کنند یا نه. تابوت گشوده شد و در نهایت شگفتی و وحشت بستگان جنکینز، صورت جسد به سمت کف تابوت بود. موها به مقدار زیاد از سر کنده شده بودند، و از داخل، روی درپوش و دیواره های تابوت، جای خراش ناخن انگشتان دیده می شد. این مسئله، احساسات عمومی را به شدت برانگیخت و تمام کسانی که از نزدیک درگیر ماجرا بودند فکر می کنند جنکینز هنگام دفن شدن در حالت بی هوشی بوده و یا این که در ظاهر، علائم حیاتی بدنش به طور موقتی از کار باز ایستاده بودند.

او وقتی دفن می شده واقعاً نمرده بوده و وقتی به هوش آمده متوجه شده که دفن شده و کسی نیست به دادش برسد. جسد را به بخش هندرسون بردند و دوباره دفن کردند. بستگان از آنچه که بی مبالاتی جنایتکارانه در حصول اطمینان از زنده یا مرده بودن جنکینز هنگام دفن شدن می نامند، به شدت اندوهگین هستند.

نکته ی جالب: به دلیل نگرانی از زنده به گور شدن، انجمنی تشکیل شد به نام «انجمن جلوگیری از زنده به گور شدن انسان ها». این انجمن موجب شد روند کفن و دفن کند شود.

مادام بوبن 1901

در سال 1901، مادام بوبن، باردار، از یک کشتی بخار که از غرب آفریقای غربی می آمد، پیاده شد و به نظر می رسید که از تب زرد رنج می برد. مدتی بعد، او را به بیمارستان مخصوص بیماری های مسری منتقل کردند. مادام بوبن در آنجا حالش بدتر شد. او ظاهراً فوت کرد و به خاک سپرده شد.

بعدها پرستاری گفت که متوجه شده بود جسد سرد نیست و در ماهیچه های شکم لرزش هایی وجود دارد. وی اذعان داشت که ممکن است این زن باردار، زنده دفن شده باشد. وقتی این موضوع به گوش پدر مادام بوبن رسید، او جنازه را بیرون آورد. آنان از این که دیدند نوزادی به دنیا آمده و همراه مادام بوبن در تابوت مرده، بسیار وحشت زده شدند. کالبد شکافی نشان داد که مادام بوبن تب زرد نداشته، بلکه در تابوت از خفگی جان سپرده است. دادخواستی علیه مقامات بهداشت تنظیم شد و از آنان 8000 پوند به عنوان جریمه اخذ گردید.

نکته ی جالب: اسناد تاریخی نشان می دهند، در قرن 17، که قربانیان طاعون، اغلب از حال می رفتند و مرده به به نظر می رسیدند، 149 مورد زنده به گور شدن اتفاق افتاده بود.

یک مورد شگفت آور دیگر: مارگوری مک کال 1705

ظاهراً ماجرای مارگوری مک کال خیلی سر زبان هاست و به این شکل می باشد:

مارگوری مک کال اهل ایرلند شمالی، بیمار شد و مرگش اعلام گردید. وی را پیش از دفن کردن، چند روزی طی مراسمی نگه داشتند، در گورستان شانکیل به خاک سپردند. همان شب، کسانی که از قبر دزدی می کردند، جسد وی را بیرون آوردند. دزدها بیهوده تلاش کردند انگشتری را از انگشت او بیرون آورند و سپس تصمیم گرفتند انگشت وی را قطع کرده انگشتر را درآورند. وقتی آن ها داشتند انگشت مارگوری را می بریدند، او ناگهان به هوش آمد و دزدها بدون این که پشت سرشان را نگاه کنند، فرار کردند. مارگوری خود را از قبر بیرون کشید و به سمت خانه اش راه افتاد. در این حال، خانواده ی وی در خانه جمع شده بودند که ناگهان صدای در زدن شنیدند.

شوهر مارگوری که هنوز عزادار بود، گفت:

«اگر مادرتان زنده بود، قسم می خوردم خودش پشت در است.»

و واقعاً هم وقتی او در را گشود، با همسرش رو به رو شد که در لباس های کفن و دفن،کاملاً زنده آنجا ایستاده بود. شوهر بیچاره بلافاصله از حال رفت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۱ ، ۱۸:۵۶
بهنام جدی بالابیگلو
مرگ در نگاه دیگران:
  • «مرگ پایان این جسم است اما آغاز زندگی دوباره است.»
  • ایلیا میم
  • «ارتباط با زندگان زنده می‌کند و رابطة با مردگان می‌میراند.»
  • «آنکه زندگی بدون رنج و تلاش را برمی گزیند پیشاپیش مرگ خویش را نیز جشن گرفته است . »
  • «بن و ریشه هستی مانند گردونه ای دوار است که همه چیز را گرد رسم کرده است برسان : گردش روزها ، چرخش اختران و ستارگان ، چرخش آب بر روی زمین ، زایش و مرگ ، نیکی و بدی ، گردش خون در بدن ، حرکت اتم و … »
  • «پیوند عشق حقیقی حتی با مرگ گسیخته نمی‌شود، چه رسد به دوری.»
  • «تنها مرگ است که دروغ نمی‌گوید! حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود می‌کند. ما بچه? مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب‌های زندگی نجات می‌دهد، و در ته زندگی، اوست که ما را صدا می‌زند و به‌سوی خودش می‌خواند.»
  • «دوست داشت او را شکلاتی بپیچند، عین مرده‌های زیادی که طی این مدت در تخت بغلی مرده بودند. اول لباس‌هایشان را در می‌آوردند، حلقه طلا، گوشواره‌ها و النگوها را در پاکتی می‌گذاشتند و بعد سراغ دندان‌ها می‌رفتند، تا اگر مصنوعی بود وسط راه مرده حواسش پرت نشود و آن‌را قورت ندهد. بعد نوبت پنبه‌ها بود که سوراخ‌های بدن را می‌پوشاند تا جانی که در رفته دوباره پشیمان نشود و سر جای اولش برنگردد
  • «زاد روز ما با تاری نادیدنی به هزاران زاد روز دیگر گره خورده است ، مرگ هم زاد روزیست همانند زاده شدن که بدرودی است به جهانی دیگر…»
  • «زندگی هر چه پوچ‌تر باشد مرگ تحمل ناپذیرتر می‌شود.»
  • «فریدریش نیچه به درستی مرگ خدا را اعلام کرد، اما من می‌گویم که او هرگز به دنیا نیامده‌است. خدا افسانه‌است. او اختراع است و اکتشاف نیست. آیا تفاوت بین اختراع و اکتشاف را می‌دانید؟ اکتشاف با واقعیت سر و کار دارد، اما اختراع را شما پدید می‌آورید.»
  • «مردن کافی نیست باید به موقع مرد.»
  • «مهم نیست مرگ کجا و کی به سراغ من می آیدمهم اینست که وقتی می آید من آنجا نباشم»
  • «ناراستی ها پیشاپیش رو به مرگ و نیستی اند مگر آنکه ما آنها را در اندیشه و روان خویش زنده نگاه داریم !. »
  • «نوازش و دلربایی زیاد ، پیشاپیش بستر مرگ را فراهم کند !»
  • «نیرنگ پیران بدنهاد ، تنها با مرگ به پایان می رسد . »
  • «یک شاعر در بیست و یک سالگی می‌میرد، یک انقلابی یا یک ستاره راک در بیست و چهار سالگی. اما بعد از گذشتن از آن سن فکر می‌کنی همه چیز روبه‌راه است، فکر می‌کنی توانسته‌ای از منحنی مرگ انسان بگذری و از تونل بیرون بیایی.»

آن که به کمال رسیده‌است، فاتحانه به مرگ خویش می‌میرد و چنین مرگی، بهین مرگ است. نیچه

تنها سعادتمند، کسی است که چشم به جهان نگشوده به خواب مرگ فرو رود. ارنست همینگوی

 ضرب‌المثل

  • «آدم فقیر مرگش بی صدا است.»
  • «آدم گدا، مرگش ندارد صدا!»
  • «آدمی‌زاد تخم مرگ است.»
  • «با مرگ دست و پنجه نرم کردن.»
  • «به مرگ بگیر تا به تب راضی شود.»
  • «به تب گرفتن تا به مرگ راضی شدن.»
  • «پیش از مرگ واویلا.»
  • «ترس برادر مرگ است.»
  • «دنیا پس مرگ ما چه دریا چه سراب!»
  • «عمر اگر هزارسال است آخرش مرگ است.»
  • «مرگ به فقیر و غنی نگاه نکند.»
  • «مرگ پیر و جوان نمی‌شناسد.»
  • «مرگ چاره ندارد.»
  • «مرگ خبر نمی‌کند.»
  • «مرگ خر عروسی سگ است.»
  • «مرگ را به چشم دیدن.»
  • «مرگ یکبار، شیون یکبار!»
  • «ننگ بزرگان و مرگ فقیران صدا ندارد.»
  • «ننگ امیر و مرگ فقیر صدا ندارد.»
  • «نوشدارو پس از مرگ سهراب.»
  • «یا مرگ یا استقلال!»

[شعر

  • «اگر مرگ داد است بیداد چیست //زداد اینهمه بانگ و فریاد چیست»
  • « مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست // آینه ی صافی یقین همرنگ روست»
  • «آزمودم، مرگ من در زندگی است// چون رهم زین زندگی، پایندگی است»
  • «از دست عدو ناله? من از سر درد است// اندیشه هر آن‌کس کند از مرگ، نه مرد است// جان‌بازی عشاق، نه چون بازی نرد است// مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است»
  • «ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد// یعنی او از اصل این زر بوی برد// مرگ تبدیلی که در نوری روی// نه چنان مرگی که در گوری روی»
  • «بابط می‌گفت ماهیی در تـب و تاب// باشد که به جوی رفته باز آید آب؟// بط گفت چومن قدید گشتم تو کباب// دنیا پس مرگ ما چه دریا چه سراب»
  • «بعد از این لطف تو با ما به چه ماند دانی؟// نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند»
  • «بمیرد کسی کو ز مادر بزاد// ز خسرو چو یاد آوری تا قباد// ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم// به ناچار گردن بدو داده‌ایم// نزاید کس الا که مرده شود// به خاک سیه در سپرده شود»
  • «به دارو و درمان جهان گشت راست// که بیماری و مرگ، کس را نکاست»
  • «به نام نکو گر بمیرم رواست// مرا نام باید که تن مرگ راست»
  • «پیامی است از مرگ موی سفید// به بودن چه‌داری تو چندین امید»
  • «تنهایی از مرگ ناخوش‌تر است// هرآن‌کس که تنها بود بی‌کس است»
  • «چنین گفـت کز مرگ، خود چاره نیست// مرا بر دل اندیشه زین باره نیست// مرا بیش از اینزندگانی نبود// زمانه نکاهد نخواهد فزود»
  • «چو خواهی ستایش پس مرگ تو// خرد باید ای نامور برگ تو»
  • «چون زیستن تومرگ تو خواهد بود// نامرده بمیر تا بمانی زنده»
  • «چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی// که مرگ خر بود سگ را عروسی»
  • «خانه‌ای را که چون تو همسایه است// ده درم سیم بـدعیار ارزد// لکن امیدوار باید بود// که پس از مرگ تو هزار ارزد»
  • «خصم را گو پیش تیغش جوشن و خفتان مپوش// مرگ را کی چاره هرگز جوشن و خفتان کند»
  • «خوشا آن‌کس که پیش ازمرگ میرد// دل و جان هرچه باشد ترک گیرد»
  • «رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز// که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز// کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی// ز خویش ناوک دلدوز حرص دور انداز»
  • «زندگی خواهی کرد همسرم!// و خاطره من چون دود سیاهی// پراکنده می‌شود در باد!// خواهر سرخ گیسوی من!// در قرن بیستم// تلخی مرگ// بیش از یکسال نمی‌پاید.»
  • «سخن‌گو سخن سخت پاکیزه راند// که مرگ به انبوه را جشن خواند»
  • «شعر من و مرگ فقرا، عیب بزرگان// این هر سه متاعی است که آوازه ندارد»
  • «کسی کو نکونام میرد همی// ز مرگش تاسف خورد عالمی»
  • «گر بی‌برگی به مرگ مالد گوشم// آزادی را به بندگی نفروشم»
    • از مقدمه محمدبن علی الرقا بر حدیقه سنایی
  • «گر غم مرگ را به سنگ سیاه// بنویسند از او برآید آه»
  • «گویی رگ جان می‌گسلد زخمه ناسازش// ناخوش‌تر از آوازه مرگ پدر آوازش»
  • «لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست// چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست»
  • «نگفتم زلف تو دزد است از کیدش مباش ایمن// به مرگ گله راضی شو چو گرگی را شبان کردی»
  • «نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند// عـقل داند که بدان زنده نگردد سهراب»
  • «همان به که نصیحت یاد گیریم// که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم»

 انجیل عهد عتیق

  • «گنج‌های شرارت منفعت ندارد اما عدالت از مرگ رهایی می‌دهد.»
    • امثال سلیمان، ??، ?
  • «چنان‌که عدالت مؤدی به حیات است، هم‌چنین هرکه شرارت را پیروی نماید او را به مرگ می‌رساند.»
    • امثال سلیمان، ??، ??
  • «خانه شریران منهدم خواهد شد اما خیمه راستان شکوفه خواهد آورد. راهی هست که به نظر آدمی مستقیم می‌نماید اما عاقبت آن طرق مرگ است.»
    • امثال سلیمان، ??، ??-??
  • «مرا مثل خاتم بر دلت و مثل نگین بر بازویت بگذار زیراکه محبت مثل مرگ زورآور استو غیرت مثل هاویه ستم کیش می‌باشد.»
    • غزل غزل‌های سلیمان، ?، ?
  • «به درستی‌که شراب فریبنده‌است و مرد مغرور آرامی نمی‌پذیرد که شهوت خود را مثل عالم اموات می‌افزاید و خودش مثل مرگ سیر نمی‌شود.»
    • حبقوق نبی، ?، ?

 انجیل عهد جدید

  • «آمین آمین به شما می‌گویم، اگر کسی کلام مرا حفظ کند، مرگ را تا ابد نخواهد دید.»
    • انجیل یوحنا، ?، ??
  • «زیرا که مزد گناه مرگ است، اما نعمت خدا حیات جاودانی در خداوند ما عیسی مسیح.»
    • رساله به رومیان، ?، ??
  • «لیکن اگر به مسیح وعظ می‌شود که از مردگان برخاست، چون است که بعضی از شما می‌گویند که قیامت مردگان نیست؟»
    • رساله اول به قرنتیان، ??، ??
  • «لیکن بالفعل مسیح از مردگان برخاسته و نوبر خوابیدگان شده‌است. زیرا چنان‌که به انسان مرگ آمد، به انسان نیز قیامت مردگان شد.»
    • رساله اول به قرنتیان، ??، ??-??
  • «ای مرگ نیش تو کجاست و ای گور ظفر تو کجا؟ نیش مرگ گناه است و قوت گناه، شریعت. لیکن شکر خدا را است که ما را به واسطه خداوند ما عیسی مسیح ظفر می‌دهد.»
    • رساله اول به قرنتیان، ??، ??-??-??
  • «به ایمان ابراهیم چون امتحان شد، اسحاق را گذرانید و آن‌که وعده‌ها را پذیرفته بود، پسر یگانه خود را قربانی می‌کرد؛ که به او گفته شده بود که: «نسل تو به اسحاق خوانده خواهد شد.» چون‌که یقین دانستکه خدا قادر بر برانگیزانیدن از اموات است و همچنین او را در مثلی از اموات نیز بازیافت.»
    • رساله به عبرانیان، ??، ??-??
  • «و چون او را دیدم مثل مرده پیش پاهایش افتادم و دست راست خود را بر من نهاده گفت: «ترسان مباش! من هستم اول و آخر و زنده؛ و مرده شدم و اینک تا ابدالابد زنده هستم و کلیدهای مرگ و عالم اموات نزد من است.»
    • مکاشفه یوحنا، ?، ??-??-??
  • «از آن زحماتی که خواهی کشید مترس! اینک ابلیس بعضی از شما را در زندان خواهد انداخت تا تجربه‌کرده شوید و مدت ده روز زحمت خواهید کشید. لکن تا به مرگ امین باش تا تاج حیات را به تو دهم.»
    • مکاشفه یوحنا، ?، ??
  • «و چون مهر چهارم را گشود، حیوان چهارم را شنیدم که می‌گوید: «بیا (و ببین)!» و دیدم که اینک اسبی زرد و کسی بر آن سوار شده که اسم او مرگ است و عالم اموات از عقب او می‌آید؛ و به آن دو اختیار بر یک‌ربع زمین داده شد تا به شمشیر و قحط و مرگ و با وحوش زمین بکشند.»
    • مکاشفه یوحنا، ?، ?-?
  • «و چون فرشته پنجم نواخت، ستاره‌ای را دیدم که بر زمین افتاده بود و کلید چاه هاویه بدو داده شد. و چاه هاویه را گشاد و دودی چون دود تنوری عظیم از چاه بالا آمد و آفتاب و هوا از دود چاه تاریک گشت. و از میان دود ملخ‌ها به زمین برآمدند و به آن‌ها قوتی داده شد و بدیشان گفته شد که ضرر نرسانند نه به گیاه زمین و نه به هیچ سبزی و نه به درختی بلکه به آن مردمانی که مهر خدا را بر پیشانی خود ندارند. و به آن‌ها داده شد که ایشان را نکشند بلکه تا مدت پنج ماه معذب بدارند و اذیت آن‌ها مثل اذیت عقرب بود، وقتی که کسی را نیش زند. و در آن ایام، مردم طلب مرگ خواهند کرد و آن را نخواهند یافت و تمنای مرگ خواهند داشت، اما مرگ از ایشان خواهد گریخت.»
    • مکاشفه یوحنا، ?، ?-?-?-?-?-?

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۱ ، ۱۷:۲۵
بهنام جدی بالابیگلو
زنده شدن مرده پس از 42 دقیقه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۲۱
بهنام جدی بالابیگلو
امشب، همنوا با علی ندای الرحیل در کوچه پس کوچه ها، تا انتهای افقها، تا عمق کهکشانها پیچیده هست.

امشب ستون آسمانها می لرزد.

الله اکبر.................الله اکبر

یعنی خداحافظ...

خداحافظ ای اشباه الرجال...

خداحافظ ای شبهای کوفه، خداحافظ ای خرابه ها، خداحافظ ای نخلستانها...

امانت دار سرهای بریده باشید.

احترام زینبم را نگهدارید.

ای یتیمهای کوفه! بر یتیمهای کربلا دیده دلسوزی کنید...

الله اکبر.....الله اکبر

امشب اسرافیل صور خود را برداشته گویا مطمئن شده که  آسمان شکافته خواهد شد و خورشید تاریک خواهد شد.  ستارگان فرو خواهند ریخت و زمین به شدیدترین لرزه های خود خواهد لرزید..

عحب ولوله ای پیچیده درون قبرستانها

 اشهد ان لا اله الا الله...

امشب از بلندای تاریخ تا انتهای تاریخ فریادی پیچیده است

به پروردگار کعبه که رستگار شدم

اشهد ان محمدا" رسول الله...

علی امشب دلتنگ دیدار پیغمبر هست.

یا علی نفرین کن!

خدایا علی را از امت بگیر

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۱ ، ۱۶:۰۶
بهنام جدی بالابیگلو
۶۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۱ ، ۱۲:۲۷
بهنام جدی بالابیگلو

چقدر زیبا شده بود.

موجها بهم می خوردند و دلربایی می کردند.

چقدر خواستنی شده بود، آب تنی داخل موجهای دریا...

نگاهی به دریا انداختم. جاذبۀ عجیبی مرا بسمت دریا می کشاند.

می دانستم که هر زمان دنیا دلربایی می کند باید از خنجرش بترسم...

خودم را به خانه رساندم و آمادۀ رفتن شدم. همسرم شدیدا" مخالفت می کرد و تا می توانست جلویم ایستاد...

ولی مرگ...

جاذبه ای دارد که هیچ چیز نمی تواند با آن مقابله کند.

از خانه خارج شدم و به سمت دریا حرکت کردم.

دریا ناآرام بود و شنا کردن خیلی خطرناک شده بود.

داخل آب شدم و مشغول شنا شدم.

حدود نیم ساعتی داخل دریا بودم.

موجها بهم می خوردند و لذت شنا را صد برابر می کردند

حدس می زدم که اتفاقی برایم بیافتد.

دریا مرا داخل خود کشید. هرچقدر دست و پا می زدم، بدتر می شد.

همون لحظۀ اول، خدا بهم رحم کرد. به نزدیک ترین کسی که در کنارم بود علامت دادم که دارم غرق می شوم.

واو صدای مرا شنید.

اگه نمی شنید راهی برای نجات من نبود.

لحظه به لحظه از ساحل دور و دورتر می شدم.

اولین چیزی را که رها کرده بودم ترس بود. چون دریا آدم ترسو را راحتتر می کشد.

دریا مواج بود.

تلاش می کردم که نفسم را نگه دارم، تا دریا نتواند مرا ببلعد.

لحظه ای دیرتر و عمری بیشتر...

وقتی موج می آمد مرا پائین می کشید ولی چون نفس داشتم بالا  می آمدم.

بالا که می آمدم دوباره نفسی تازه میکردم و دوباره موج می آمد و دوباره داخل آب فرو می رفتم...

مرگ مرا به آغوش خود کشیده بود.

نجات غریق دیر کرده بود. اگه می خواست بیاید تا حالا آمده بود. من مانده بودم ودریای خشمگین...

و مرگ را با تمامی وجودم احساس می کردم.

نگاهی به ابرهای سیاهی که بالای سرم بود انداختم. دنیا برایم به پایان خود رسیده بود.

ِایا این لحظه، همان لحظۀ تقدیر من بود.می دانستم که همسرم منتظر آمدن من است.

سرم را بالا گرفتم و به ساحل نگاهی انداختم. مردم ایستاده بودند و مرگ مرا تماشا می کردند.چرا کسی نمی آید تا نجاتم دهد.

تلاش کردم که به سمت ساحل حرکت کنم.

ولی مگر می شود.

تلاش من بیهوده بود. در آن جاذبۀ شدید امواج محال بود که خودم را به ساحل برسانم. ترسیدم که خستگی مرا تسلیم کند روی آب دراز کشیدم و فقط نفسم را نگه می داشتم و در هر فرصتی نفسم را تازه می کردم...

به ذهنم رسید که این علم تو نسبت به شنا هست که دارد تو را نجات می دهد...

شیطان آمده بود تا در اون لحظۀ آخر مرا با شمشیر خودبینی بکشد.

 

وقتی که موج مرا پائین می کشید آِیۀ چهلم سورۀ نوراز ذهنم می گذشت

آب زیادی خورده بودم. یک حس درونی مرا به تسلیم شدن دعوت می کرد.

واین بار با شمشیر یأس آمده بود...

... 

چه کسی می تواند مرا از مرگ نجات دهد؟

بله...

خدا

ناخودآگاه یادم آمد که...

در دوران کودکی با بچه ها جمع می شدیم می رفتیم شنا.

یکبار در گودی افتادم و در آن لحظه با خودم گفتم که چه کسی می تواند مرا نجات دهد.

با خودم گفتم:

خدا

و بالای آب آمدم و یکی از بچه ها دستم را گرفت و نجاتم داد.

بله...

خدا

خدا می تواند نجاتم دهد.

زیر سنگینی آن موجها، در وسط دریا کسی جز خدا نبود که کمکم کند.

قایق نجات از آمدن امتناع کرده بود. دست آخر مجبورش کرده بودند که بیاید.

می گفت که حقوق 400هزار تومان که اینهمه دنگ و فنگ نداره!

قایق که رسید گویا که دوباره متولد شده بودم.

عمری دوباره و زندگی دوباره...

حدود 20 دقیقه ای بود که با مرگ جنگیده بودم و مرگ را با تمامی وجودخود لمس کرده بودم.

غریق نجات می گفت که انهمه سوت زدم و اعتنا نکردی!

منتظر شده بود تا بمیرم و جنازه ام را برگرداند.

حرفهایش مرا به یاد داستان موسی و قارون انداخت.

همان لحظه ای که زمین قارون را می بلعید و قارون به موسی استغاثه می کرد.

چرا موسی به او اعتنایی نمی کرد؟

ولی ما امت پیغمبر رحمتیم.

ما کشتی نجات داریم.

کشتی نجات ما حسین است.

حسین...           حسین...         حسین...    

دردریای پراز تلاطم کربلا غریب بودی یا حسین...

اون لحظۀ اخر...

درگودال قتلگاه...

وقتی که نگاهی غریبانه به لشگر دشمن انداختی.

غریب بودی یا حسین...

 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۱ ، ۰۹:۱۰
بهنام جدی بالابیگلو

در مفاهیم هندو، جهنم از حالت مکانی برای اقامت همگان خارج شده و به معنای مکانی برای کیفر به خاطر اخلاقی، درآمده است. مشاهده می کنیم که در عصر ودایی که در دو هزار سال قبل از میلاد بوده است، اموات بدون هیچ تمایزی در مکانی که زیر زمین بوده، اقامت می کرده اند که کارتا به معنای تونل یا واوارا به معنای زندان یا پارشانا به معنای جهنم، نامیده شده است. این مکان شبحی و حزن انگیز برای موجوداتی بود که هیچ حرکتی از آن ها سر نمی زد. اولین نشانه های تمایز در ریگ ودا و اثرناودا ظاهر می شود، به صورتی که تمام کسانی که انتخاب نمی شوند به مملکت یاما، مالک جهنم، می روند؛ جایی که وضعشان بدتر می شود، و کلمۀ ناراکا یعنی جهنم به معنای مکان عذاب کردن و ترساندن استعمال شده است.

سخت گیری در این عقیده، تأکید بر انتقال روح از جسدی به جسد دیگر است، البته تا زمانی که روح به نروانا یعنی بهترین و نیکوترین حالات خویش نرسیده است. ما نباید عقایدی منظم و منطقی منجسم را از هندوئیسم، دربارۀ جهان دیگر انتظار داشته باشیم؛ زیرا هندوئیسم دینی است که از ادغام اسطوره ها به وجود آمده است و هیچ عقیده یا مذهب قابل اعتنایی در آن نیست. همچنین جهنم و تناسخ، دو لفظ مختلفی هستند که معنای واحدی را می رسانند.

بنابراین، شریر کسی است که میل به زندگی انفرادی در او زیاد می شود و در دنیا به دنبال کسب ثروت و مقام می رود تا نیازهای شخصی اش را برآورده کند و خودخواهی ذاتی اش، او را به خیال پردازی می کشاند و با حرص و ولع به زندگی چنگ می زند. در حالی که حیات دنیایی چیزی جز رنج و سختی و نیرنگ نیست. او به موجودی پست که مادی تر و شهوانی تر است، مسخ می شود و چه بسا قبل از مسخ شدن، به جهنم می رود؛ و ممکن است پس از مسخ شدن به جهنم برود که در این صورت، پریتای بدبخت او را به مجسمۀ عذابی تبدیل می کند که به سرعت باد به سوی مملکت یاما حرکت می کند. این سفر طولانی در گرو عبور از باتلاقها و صحراها و رود وایتاران که از خون و چرک و بول تشکیل شده است؛ می باشد. در این هنگام الهه سیتراگوپتا کارنامۀ اعمال صالح و اعمال سیئه اش را می خواند. پس اگر اعمال سیئه اش بیش تر به جهنم، یعنی به ناراکا می رود و در آنجا به عذابی متناسب با خطای شخصی اش و با توجه به اهمیت آن مبتلا می شود و البته عذاب مخصوص هر شخص، با قساوت خارق العاده و تنوع وصف ناپذیری مشخص می گردد: مثلا" آن بیچاره پاره پاره می شود، اجزایشان از هم جدا می شود، له می شود، قطعه قطعه می شود، سوراخ سوراخ می شود، دریده می شود، بریان می شود، پوستش کنده می شود و مسخ می شود. آن گونه که در بعضی از متون آمده است، جهنم به منازل متعددی تقسیم می شود که برای ده ها میلیون نفر در نظر گرفته شده است، با استناد به پورانا در آنجا هفت جهنم اصلی وجود دارد که عمقشان به ترتیب زیاد می شود و هرکدام به جهنم های دیگر تقسیم می شوند. یکی از آنهااسیپاتراوانا یعنی جنگلی دارای برگهای شمشیری شکل نامیده می شود. و این جنگلی است که درختانش برگهای نوک تیزی دارند که به بدن هلاک شده ها اصابت می کنند و جراحتها و زخمهای زیادی در آن ایجاد می کنند که در نتیجۀ آن سرش گیج می رود و بر روی خاکسترهای داغ می افتد و بعد به وسیلۀ سگهای درنده، پاره پاره می شود.

برای این عذابها که هلاک شونده آن را متحمل می شود حد و نهایتی است؛ زیرا همیشه اعتقاد به جزئی از خدا(کرامان) وجود دارد که او را در زندگی دوباره اش یاری می کند تا در مقابل شهوتها مقاومت کند.

همچنین دین های بزرگ در شرق دور، این سیر عمومی را با بعضی از خصوصیات دنبال کرده اند؛ مثلا" جهنم بودایی ها متضمن هیجده نوع از حرارت و برودت است، و دین های چینی تا نه قسم جهنم را می شمارند و در ژاپن کتابی قرائت می شود که تعداد اعمال سیئه و چگونگی وضعیت ارواح، در آن تدوین شده است و این که بعضی از هلاک شدگان با بعضی دیگر می جنگند و در این میان خونشان می ریزد و از هم دریده می شوند و یا غرق می گردند.

بدون توجه به تفاصیل خیالی که ریشۀ مردمی دارد، تمام این جهنم ها، جان کلامشان یکی است و آن این که:

هرکسی که شر را بر گزیند، نظام تکوینی الهی را بر هم می زند و با دست خویش، سرنوشتی پر از عذاب را در جهان دیگر برای خودش فراهم می کند؛ زیرا اصلی ترین شر، ایجاد بی نظمی و هرج و مرج است و این خودش عین عذاب است. این چیزی است که لائوتسه در حدود ششصد سال قبل از میلاد به آن تصریح کرده است:

هرکسی که فضیلت خواه باشد، فضیلت هم از او استقبال می کند و هر کسی که خواهان شر باشد، شر به او روی می آورد.

منبع: تاریخ جهنم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۱ ، ۱۹:۵۲
بهنام جدی بالابیگلو

آرامش ابدی جهان بینی تمام کسانی استکه خودکشی می کنند.گویا بشر خیال کرده با پوسیدن مغز ونابودشدن دستگاه عصبی،نگرانی-اضطراب-ترسهایش پایان می یابدوبه آرامش ابدی می رسدوهرگز ازخود نپرسیده که چرا پیشرفته ترین ماشین های حساب هرگز ترس را تجربه نکرده اند واز زندگی لذت نمی برند وهیچ کامپیوتری نسبت به کامپیوتر دیگر شهوت ندارد.

بشر کوشیده که با تغییر نام مرگ به آرامیدن-با تغییر نام قبر به آرامگاه وبا تغییر نام قبرستان به آرامستان خود را اسیر توهمی کند که تمامی تفکراتش را به پوچی سوق می دهد.

مگر می توان با تغییر دادن واژه ها حقیقت مرگ را تغییر داد.

بلکه ترس و نگرانی ولذت مفاهیمی است فرا مادی که در حیطه قدرت درکی روح قرار گرفته نه مغز ومغز تحت حاکمیت روح با ترس و نگرانی ها آدرنالین تولید می کند واگر روح نبود هیچ مغزی نمی ترسید.

با حقیقت مرگ وکشفاین پیچیده ترین راز هستی می توان جلوی خودکشی را گرفت چون بشر بخاطر فرار از نگرانیها و ترسهایش خودکشی می کند.

باید بگوییم همواره بدن مایه آرامش روح و لذت روح بوده ودر ترسهاونگرانی ها روح به بدن پناهنده شده و غم هایش را بکمک بدن بفراموشی سپرده است و با پوسیدن بدن روح تنها خواهد ماند با غم هایش و هیچ مونس و آرامش دهنده وپناهگاه مادی نخواهد داشت.

پس غم و غصه های مرده ها از زنده ها بیشتر است و مرده همواره آرزوی بر پایی قیامت رادارد...

شاید دوباره با یار دیرینش به آرامش برسد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۱ ، ۲۰:۰۷
بهنام جدی بالابیگلو

"راستی اگر انسان اینطور فکر کند که عدم است و بعد از این زندگی، نیستی مطلق است دیگر اصلا" برای او زندگی ارزشی نخواهد داشت،"

 آن چیزی که زندگی را برای انسان گوارا و لذت بخش می سازد، کار او را مفرح می سازد، به دل او حرارت و گرمی می بخشد، افق دید انسان را خیلی وسیع می کند همان چیزی است که دین به انسان می دهد یعنی اعتقاد به جهان ابدیت، اعتقاد به خلود، اعتقاد به بقاء بشر، اعتقاد به اینکه تو ای بشر! فانی نیستی و باقی خواهی بود تو از این جهان بزرگتری، این جهان برای تو یک آشیان کوچک و موقتی است این همان فقط یک گهواره برای دوران کودکی تو است. دوران بیشتر دوران دیگری است.- منبع کتاب امدادهای غیبی نوشتۀ مرتضی مطهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۱ ، ۱۹:۲۹
بهنام جدی بالابیگلو