💠 زنده شدن مرده و نشان دادن جای پول
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴
🏴
🔹ابو عُیَینه میگوید:
🔹مردى به حضور امام باقر (علیه السلام) آمد و گفت: من مردى شامى هستم و به خدا سوگند که همواره شما خاندان را دوست داشته ام و از دشمنان شما دورى و بیزارى میجویم.
🔹ولى پدرم - که خدایش نیامرزد - دوستدار بنى امیه بود و آنان را بر شما برترى میداد.
🔹به این سبب بر یک دیگر خشمگین بودیم و با آنکه فرزندى جز من نداشت در زمان زندگیش بر من ستم میکرد و پس از مرگ هم با آنکه مال بسیارى داشت، مرا از آن محروم کرده است. او پستو و صندوقخانه اى داشت که خود به تنهایى آنجا میرفت.
🔹پس از مرگش همه جا را جستجو کردم، ولی به مال او دست نیافتم؛ تردید ندارم که آن را جایى در زیر خاک پنهان کرده است و از من پوشیده داشته است.
🔹امام باقر (علیه السلام) به او فرمودند: آیا دوست دارى پدرت را ببینى و از او بپرسى که مالش را کجا پنهان کرده است؟
🔹آن مرد گفت: آرى و به خدا سوگند که نیازمند و مستمندم.
🔹امام باقر (علیه السلام) براى او در کاغذ سفیدى چیزى نوشتند و آن را با مهر خود ممهور کرد و فرمودند: امشب با این نامه به وسط قبرستان بقیع برو و بگو: اى درجان! مردى که عمامه بر سر دارد پیش تو مىآید. این نامه را به او بده و بگو من فرستاده محمد بن على هستم و سپس از هر چه مىخواهى از او بپرس.
🔹آن مرد نامه را گرفت و رفت.
🔹فردا صبح زود من بر در خانه امام باقر (علیه السلام) رفتم تا ببینم کار آن مرد به کجا رسیده است.
🔹دیدم او هم بر در خانه ایستاده و منتظر اجازه است.
🔹با یک دیگر به حضور امام رسیدیم و آن مرد گفت: خداوند مىداند علم خود را کجا نهد.
🔹دیشب با نامه شما به وسط قبرستان بقیع رفتم و دُرجان را صدا کردم.
🔹مردى که عمامه بر سر داشت آمد و گفت: من دُرجانم. چکار دارى؟
🔹گفتم: من فرستاده محمد بن على هستم و این هم نامه اوست.
🔹گفت: اى فرستاده حجت خدا بر خلق خدا، خوش آمدى. سپس نامه را گرفت و خواند و گفت: دوست دارى پدرت را ببینى؟
🔹گفتم آرى.
🔹گفت: همین جا باش تا من او را بیاورم که او در ناحیه ضجنان است.
🔹او رفت و چیزى نگذشت که با مرد سیاهى برگشت که بر گردنش ریسمان سیاهى بسته بود و از تشنگى زبانش بیرون افتاده بود و شلوار سیاهی به پا داشت.
🔹گفت: این پدر تو است، ولى شعله و دود دوزخ و آتش و درد شکنجههاى دردناک او را دگرگون کرده است.
🔹گفتم: تو پدرم هستى؟
🔹گفت: آرى.
🔹گفتم: چه چیزى موجب دگرگونى تو شده است و این چنین چهرهات را تغییر داده است؟
🔹گفت: من دوستدار بنى امیه بودم و آنان را به اهل بیت رسول خدا ترجیح دادم و خداوند به آن سبب مرا عذاب داد. و تو دوستدار اهل بیت پیامبرت بودى و من از این سبب بر تو خشمگین بودم و تو را از مال خود محروم کردم و آن را زیر خاک پنهان کردم و اکنون از این کارها پشیمانم.
🔹به بوستان من برو و زیر درخت زیتون را حفر کن و آن مال را که یک صد و پنجاه هزار درهم است بردار. پنجاه هزار درهم آن را به محمد بن على (امام باقر علیه السلام) بپرداز و بقیه آن از تو باشد.
🔹سپس آن مرد گفت: من اکنون در جستجوى آن مال مىروم.
🔹ابو عُیَینه میگوید: سال بعد به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: آن مرد چه کرد؟
🔹فرمودند: پنجاه هزار درهم را آورد که من بدهی خودم را با آن پرداختم و زمینى خریدم و به نیازمندان دادم و همانا این کار برای آن مرده که از کوتاهی در محبت ما و ضایع کردن حق ما پشیمان بود، سودمند بود؛ زیرا مرا شاد و نسبت به من مهربانى کرده است.
📚 روضة الواعظین (ابن فتال نیشابوری) جلد ۱ صفحه ۲۰۵ / مکاتیب الائمة جلد ۳ صفحه۲۵۰