ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی
چهارشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۴۱ ق.ظ

💠 زنده شدن مرده و نشان دادن جای پول

🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴
🏴

🔹ابو عُیَینه میگوید:
🔹مردى به حضور امام باقر (علیه السلام) آمد و گفت: من مردى شامى هستم و به خدا سوگند که همواره شما خاندان را دوست داشته ام و از دشمنان شما دورى و بیزارى میجویم.
🔹ولى پدرم - که خدایش نیامرزد - دوستدار بنى امیه بود و آنان را بر شما برترى میداد.
🔹به این سبب بر یک دیگر خشمگین بودیم و با آنکه فرزندى جز من نداشت در زمان زندگیش بر من ستم میکرد و پس از مرگ هم با آنکه مال بسیارى داشت، مرا از آن محروم کرده است. او پستو و صندوقخانه اى داشت که خود به تنهایى آنجا میرفت.
🔹پس از مرگش همه جا را جستجو کردم، ولی به مال او دست نیافتم؛ تردید ندارم که آن را جایى در زیر خاک پنهان کرده است و از من پوشیده داشته است.
🔹امام باقر (علیه السلام) به او فرمودند: آیا دوست دارى پدرت را ببینى و از او بپرسى که مالش را کجا پنهان کرده است؟
🔹آن مرد گفت: آرى و به خدا سوگند که نیازمند و مستمندم.
🔹امام باقر (علیه السلام) براى او در کاغذ سفیدى چیزى نوشتند و آن را با مهر خود ممهور کرد و فرمودند: امشب با این نامه به وسط قبرستان بقیع برو و بگو: اى درجان! مردى که عمامه بر سر دارد پیش تو مىآید. این نامه را به او بده و بگو من فرستاده محمد بن على هستم و سپس از هر چه مىخواهى از او بپرس.
🔹آن مرد نامه را گرفت و رفت.
🔹فردا صبح زود من بر در خانه امام باقر (علیه السلام) رفتم تا ببینم کار آن مرد به کجا رسیده است.
🔹دیدم او هم بر در خانه ایستاده و منتظر اجازه است.
🔹با یک دیگر به حضور امام رسیدیم و آن مرد گفت: خداوند مىداند علم خود را کجا نهد.
🔹دیشب با نامه شما به وسط قبرستان بقیع رفتم و دُرجان را صدا کردم.
🔹مردى که عمامه بر سر داشت آمد و گفت: من دُرجانم. چکار دارى؟
🔹گفتم: من فرستاده محمد بن على هستم و این هم نامه اوست.
🔹گفت: اى فرستاده حجت خدا بر خلق خدا، خوش آمدى. سپس نامه را گرفت و خواند و گفت: دوست دارى پدرت را ببینى؟
🔹گفتم آرى.
🔹گفت: همین جا باش تا من او را بیاورم که او در ناحیه ضجنان است.
🔹او رفت و چیزى نگذشت که با مرد سیاهى برگشت که بر گردنش ریسمان سیاهى بسته بود و از تشنگى زبانش بیرون افتاده بود و شلوار سیاهی به پا داشت.
🔹گفت: این پدر تو است، ولى شعله و دود دوزخ و آتش و درد شکنجههاى دردناک او را دگرگون کرده است.
🔹گفتم: تو پدرم هستى؟
🔹گفت: آرى.
🔹گفتم: چه چیزى موجب دگرگونى تو شده است و این چنین چهرهات را تغییر داده است؟
🔹گفت: من دوستدار بنى امیه بودم و آنان را به اهل بیت رسول خدا ترجیح دادم و خداوند به آن سبب مرا عذاب داد. و تو دوستدار اهل بیت پیامبرت بودى و من از این سبب بر تو خشمگین بودم و تو را از مال خود محروم کردم و آن را زیر خاک پنهان کردم و اکنون از این کارها پشیمانم.
🔹به بوستان من برو و زیر درخت زیتون را حفر کن و آن مال را که یک صد و پنجاه هزار درهم است بردار. پنجاه هزار درهم آن را به محمد بن على (امام باقر علیه السلام) بپرداز و بقیه آن از تو باشد.
🔹سپس آن مرد گفت: من اکنون در جستجوى آن مال مىروم.
🔹ابو عُیَینه میگوید: سال بعد به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: آن مرد چه کرد؟
🔹فرمودند: پنجاه هزار درهم را آورد که من بدهی خودم را با آن پرداختم و زمینى خریدم و به نیازمندان دادم و همانا این کار برای آن مرده که از کوتاهی در محبت ما و ضایع کردن حق ما پشیمان بود، سودمند بود؛ زیرا مرا شاد و نسبت به من مهربانى کرده است.

📚 روضة الواعظین (ابن فتال نیشابوری) جلد ۱ صفحه ۲۰۵ / مکاتیب الائمة جلد ۳ صفحه۲۵۰



نوشته شده توسط بهنام جدی بالابیگلو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت

💠 زنده شدن مرده و نشان دادن جای پول

چهارشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۴۱ ق.ظ

🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴
🏴

🔹ابو عُیَینه میگوید:
🔹مردى به حضور امام باقر (علیه السلام) آمد و گفت: من مردى شامى هستم و به خدا سوگند که همواره شما خاندان را دوست داشته ام و از دشمنان شما دورى و بیزارى میجویم.
🔹ولى پدرم - که خدایش نیامرزد - دوستدار بنى امیه بود و آنان را بر شما برترى میداد.
🔹به این سبب بر یک دیگر خشمگین بودیم و با آنکه فرزندى جز من نداشت در زمان زندگیش بر من ستم میکرد و پس از مرگ هم با آنکه مال بسیارى داشت، مرا از آن محروم کرده است. او پستو و صندوقخانه اى داشت که خود به تنهایى آنجا میرفت.
🔹پس از مرگش همه جا را جستجو کردم، ولی به مال او دست نیافتم؛ تردید ندارم که آن را جایى در زیر خاک پنهان کرده است و از من پوشیده داشته است.
🔹امام باقر (علیه السلام) به او فرمودند: آیا دوست دارى پدرت را ببینى و از او بپرسى که مالش را کجا پنهان کرده است؟
🔹آن مرد گفت: آرى و به خدا سوگند که نیازمند و مستمندم.
🔹امام باقر (علیه السلام) براى او در کاغذ سفیدى چیزى نوشتند و آن را با مهر خود ممهور کرد و فرمودند: امشب با این نامه به وسط قبرستان بقیع برو و بگو: اى درجان! مردى که عمامه بر سر دارد پیش تو مىآید. این نامه را به او بده و بگو من فرستاده محمد بن على هستم و سپس از هر چه مىخواهى از او بپرس.
🔹آن مرد نامه را گرفت و رفت.
🔹فردا صبح زود من بر در خانه امام باقر (علیه السلام) رفتم تا ببینم کار آن مرد به کجا رسیده است.
🔹دیدم او هم بر در خانه ایستاده و منتظر اجازه است.
🔹با یک دیگر به حضور امام رسیدیم و آن مرد گفت: خداوند مىداند علم خود را کجا نهد.
🔹دیشب با نامه شما به وسط قبرستان بقیع رفتم و دُرجان را صدا کردم.
🔹مردى که عمامه بر سر داشت آمد و گفت: من دُرجانم. چکار دارى؟
🔹گفتم: من فرستاده محمد بن على هستم و این هم نامه اوست.
🔹گفت: اى فرستاده حجت خدا بر خلق خدا، خوش آمدى. سپس نامه را گرفت و خواند و گفت: دوست دارى پدرت را ببینى؟
🔹گفتم آرى.
🔹گفت: همین جا باش تا من او را بیاورم که او در ناحیه ضجنان است.
🔹او رفت و چیزى نگذشت که با مرد سیاهى برگشت که بر گردنش ریسمان سیاهى بسته بود و از تشنگى زبانش بیرون افتاده بود و شلوار سیاهی به پا داشت.
🔹گفت: این پدر تو است، ولى شعله و دود دوزخ و آتش و درد شکنجههاى دردناک او را دگرگون کرده است.
🔹گفتم: تو پدرم هستى؟
🔹گفت: آرى.
🔹گفتم: چه چیزى موجب دگرگونى تو شده است و این چنین چهرهات را تغییر داده است؟
🔹گفت: من دوستدار بنى امیه بودم و آنان را به اهل بیت رسول خدا ترجیح دادم و خداوند به آن سبب مرا عذاب داد. و تو دوستدار اهل بیت پیامبرت بودى و من از این سبب بر تو خشمگین بودم و تو را از مال خود محروم کردم و آن را زیر خاک پنهان کردم و اکنون از این کارها پشیمانم.
🔹به بوستان من برو و زیر درخت زیتون را حفر کن و آن مال را که یک صد و پنجاه هزار درهم است بردار. پنجاه هزار درهم آن را به محمد بن على (امام باقر علیه السلام) بپرداز و بقیه آن از تو باشد.
🔹سپس آن مرد گفت: من اکنون در جستجوى آن مال مىروم.
🔹ابو عُیَینه میگوید: سال بعد به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: آن مرد چه کرد؟
🔹فرمودند: پنجاه هزار درهم را آورد که من بدهی خودم را با آن پرداختم و زمینى خریدم و به نیازمندان دادم و همانا این کار برای آن مرده که از کوتاهی در محبت ما و ضایع کردن حق ما پشیمان بود، سودمند بود؛ زیرا مرا شاد و نسبت به من مهربانى کرده است.

📚 روضة الواعظین (ابن فتال نیشابوری) جلد ۱ صفحه ۲۰۵ / مکاتیب الائمة جلد ۳ صفحه۲۵۰

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۲۷
بهنام جدی بالابیگلو

نظرات  (۰)

سایت ندای الرحیل منتظر دیدگاه میهمانان است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">