ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی
جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۸۹، ۰۲:۰۴ ب.ظ

برلب کوثر

چه شور انگیز وغرورآفرین است زیارت گمگشته!آنجا که هیچ جسمی را اجازۀ ورود نیست مگر صالحان خاص را،آنهایی که سالهای سال ، جسم را به استهزاء کشیده، برای رهایی از تعلقاتش به سخریه گرفته وپرده های غبار تن را کنار زده ودر کرۀ اغبر با جان زیسته اند.آنهایی که با اعتکاف شبانه زلال سینه هارا صیقل داده ونال وجودش را تجلی گاه احدیت قرار داده اند.آنهایی که آههای آتشینشان پرده های شب راسوزانیده وبا تنویر قلب مهجور، قطره را به دریا رسانده و در اعتکاف سیر تکاملی و تعالی عرفانی را قلندروار در مسجد و دیر و کلیسا و خانقاه ،زنار بسته وآه شبانه شان جهانی را دگرگون ساخته.

ندا رسید که مهمان است و عابد،معززم داشتند.محبوب و مهربان بودند و از ملاقاتم خشنودشدند،اما از نزدیکترشدن به من خشنود نبودند،مثل اینکه اینکه چیزی نفرت انگیز همراه داشتم.شاید جسم،شاید مصفا نشدن از آلودگی های جهان ناسوت.نگاه مهرامیزشان تلمیحانه به من فهمانید که از جهان دیگری هستی.

اطراف حوض میز و صندلی هایی بود که هرگز چشم را یارای دیدن آن نبود و عقل را قدرت تصور آن نیست.

حوض یکپارچه بلور پر آب با صفا و لطافتش کانه ظرفی است بی آب و آبی است بی ظرف، شرابی شفاف به محض مشاهده گلو ، حریصانه به آشامیدنش ولع می نماید.

وسعتش از بصره بود تا صنعای یمن؛ نه ابتدایش پیدا بود ونه انتهایش، از یک سوی آن آبی است جریان یافته از برف سفیدتر و از سوی دیگرش جویی است از شیرروان در میان آن دو نهری است از شراب سرخ چون یاقوت لطیف و روان که هرگز نکوتر و خوش نماتر از آن شراب ، در میان مشروبات خلق شدۀ الهی یافت نمی شود.

در کنار نهرها درختهایی است سبز وبلند و سایه افکن و لطیف و زیبا و خوشبو و در میان هر درخت حوریه ای هست با موهایی آویخته و چشمهایی شهلا، نکهتی حورا و جبهتی جوزا که اندیشه را به غور فرو می برد و احسن الخالقین از قلب عین الیقین فریاد بر می آورد و جامی در دست هر حوری تا پذیرای شیعیان مخلص ساقی کوثر گردند.

من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم

تو به یک جرعۀ دیگر ببری از دستم

سبز پوشان منور، دلباخته گان پاکباز، برخی بال زنان و برخی دیگر سوار بر ناقه های سفید رنگ بهشتی جهت نوشیدن آب کوثر تشریف می آورند در این بین با دلی بی تاب تصمیم می گیرم چشمهایم را با مولای دلسوخته گان آشنا کنم.

سبحان الله! حقا" خودش است زبان از حرکت ایستاده، از شوق و اشتیاق دیدار عاشق سراسیمه متحیر با معشوق دوران هجران و آرام جان، لباس سفیدش به شکل منورش جلوه ای خاص می بخشید

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد

زدم این فال وگذشت اختر وکار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شکر ایزد که به اقبال گله گوشۀ گل

نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

صبح امید که بد معتکف پردۀ غیب

گو برون آی که کار شب تار آخر شد

آن پریشانی شبهای دراز و غم دل

همه در سایۀ گیسوی نگار آخر شد

باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز

قصۀ غصه که در دولت یار آخر شد

ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد

که به تدبیر تو تشویق خمار آخر شد

استفاده شده از کتاب با همزاد در برزخ



نوشته شده توسط بهنام جدی بالابیگلو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت

برلب کوثر

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۸۹، ۰۲:۰۴ ب.ظ

چه شور انگیز وغرورآفرین است زیارت گمگشته!آنجا که هیچ جسمی را اجازۀ ورود نیست مگر صالحان خاص را،آنهایی که سالهای سال ، جسم را به استهزاء کشیده، برای رهایی از تعلقاتش به سخریه گرفته وپرده های غبار تن را کنار زده ودر کرۀ اغبر با جان زیسته اند.آنهایی که با اعتکاف شبانه زلال سینه هارا صیقل داده ونال وجودش را تجلی گاه احدیت قرار داده اند.آنهایی که آههای آتشینشان پرده های شب راسوزانیده وبا تنویر قلب مهجور، قطره را به دریا رسانده و در اعتکاف سیر تکاملی و تعالی عرفانی را قلندروار در مسجد و دیر و کلیسا و خانقاه ،زنار بسته وآه شبانه شان جهانی را دگرگون ساخته.

ندا رسید که مهمان است و عابد،معززم داشتند.محبوب و مهربان بودند و از ملاقاتم خشنودشدند،اما از نزدیکترشدن به من خشنود نبودند،مثل اینکه اینکه چیزی نفرت انگیز همراه داشتم.شاید جسم،شاید مصفا نشدن از آلودگی های جهان ناسوت.نگاه مهرامیزشان تلمیحانه به من فهمانید که از جهان دیگری هستی.

اطراف حوض میز و صندلی هایی بود که هرگز چشم را یارای دیدن آن نبود و عقل را قدرت تصور آن نیست.

حوض یکپارچه بلور پر آب با صفا و لطافتش کانه ظرفی است بی آب و آبی است بی ظرف، شرابی شفاف به محض مشاهده گلو ، حریصانه به آشامیدنش ولع می نماید.

وسعتش از بصره بود تا صنعای یمن؛ نه ابتدایش پیدا بود ونه انتهایش، از یک سوی آن آبی است جریان یافته از برف سفیدتر و از سوی دیگرش جویی است از شیرروان در میان آن دو نهری است از شراب سرخ چون یاقوت لطیف و روان که هرگز نکوتر و خوش نماتر از آن شراب ، در میان مشروبات خلق شدۀ الهی یافت نمی شود.

در کنار نهرها درختهایی است سبز وبلند و سایه افکن و لطیف و زیبا و خوشبو و در میان هر درخت حوریه ای هست با موهایی آویخته و چشمهایی شهلا، نکهتی حورا و جبهتی جوزا که اندیشه را به غور فرو می برد و احسن الخالقین از قلب عین الیقین فریاد بر می آورد و جامی در دست هر حوری تا پذیرای شیعیان مخلص ساقی کوثر گردند.

من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم

تو به یک جرعۀ دیگر ببری از دستم

سبز پوشان منور، دلباخته گان پاکباز، برخی بال زنان و برخی دیگر سوار بر ناقه های سفید رنگ بهشتی جهت نوشیدن آب کوثر تشریف می آورند در این بین با دلی بی تاب تصمیم می گیرم چشمهایم را با مولای دلسوخته گان آشنا کنم.

سبحان الله! حقا" خودش است زبان از حرکت ایستاده، از شوق و اشتیاق دیدار عاشق سراسیمه متحیر با معشوق دوران هجران و آرام جان، لباس سفیدش به شکل منورش جلوه ای خاص می بخشید

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد

زدم این فال وگذشت اختر وکار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شکر ایزد که به اقبال گله گوشۀ گل

نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

صبح امید که بد معتکف پردۀ غیب

گو برون آی که کار شب تار آخر شد

آن پریشانی شبهای دراز و غم دل

همه در سایۀ گیسوی نگار آخر شد

باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز

قصۀ غصه که در دولت یار آخر شد

ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد

که به تدبیر تو تشویق خمار آخر شد

استفاده شده از کتاب با همزاد در برزخ

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۱/۱۵
بهنام جدی بالابیگلو

نظرات  (۰)

سایت ندای الرحیل منتظر دیدگاه میهمانان است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">