کوچ نزدیک است
کوچ نزدیک است
ماییم همان مسافرانی که یاد وطن را به تند باد فراموشی سپرده ایم و برای خوردن لقمه ای بیشتر از لاشۀ گندیدۀ دنیا آب دهان خود را سرازیر می کنیم؛ گویا که هنوز باور نکرده ایم که ما را برای دنیا نیافریده اند.
واما...
کوچ نزدیک است.
ازموهای سفید شده شنیده ام...
از پارچه های سیاه شدۀ دیوارها پرسیده ام...
از غروب و سرخ شدن آسمان فهمیده ام...
عاقبت باید رفت
با کفن سوی دیار
که فریب است فریب
و سراب است سراب
و تو زنجیر به پایم کردی
عاقبت باید رفت
تا وطن باید تاخت
یک نفس باید رفت
بیقین باید رفت
و تو زنجیر به پایم کردی
نشو از خار بیابان غمگین
که فریب است فریب
و سراب است سراب