کارتن خواب
کارتن خواب
گشت و کارتن پیدا کرد.شدیدا از اراذل و اوباش می ترسید.ولی چاره ای نداشت.
داخل پارک دنبال محلی مناسب برای خواب بود.بعد از کمی جستجو جایی راپیدا کردکه از اطراف دیده نمی شدکارتن را پهن کرده دراز کشیدوچشمهایش رابست.
بعد از خوابی کوتاه چشمهایش راباز کرد.دستش روی خاک افتاده بود و ااحساس خارش می کرد. با خود گفت:شاید شهرداری چیزی باخاک مخلوط کرده که دستم احساس خارش می کنه...
ناگهان فکر عجیبی به ذهنش رسید. ترس تمام وجودش را فرا گرفت این خاصیت خاک است که می پوساند گویا خارش دستش پیامی بود از طرف خداوند که فقیر و غنی همه خواهید پوسیدواگر پوسیدن حقیقت است فرقی ندارد در ویلا بخوابی یا روی کارتن...
گرفتاریهای دنیارا رها کرده به فکر آخرت افتاد.وقتی به فکر آخرت می اندیشد تحمل مشکلات برایش آسان می شود.