دیار فراموش شدگان
احساس خفگی می کنی،انگار در باتلاق دود وبوق گیر افتاده وفرو می روی،شیشه اعصابت در برخورد مداوم باسنگهای زندگی روزمره شهری،خرد وخمیر شده وقیام ماشین ها وآهن الات تورادرهم می کوبد. ساختمانهای سر به فلک کشیده خاکستری می خواهند تو را زیر پاهایشان له کنندامادر اوج احساس این همه فلاکت ودرماندگی که خاص زندگی شهری است مفری هم هست. باید فرار کنی...