در ایام جوانی،در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان، بعد از سحر، در بستر دراز کشیده بودم. شنیده بودم که خداوند، دعای بعد از سحر ماه رمضان را رد نمی کند.
در آن حال رو بسوی خدا کردم و ملتمسانه درخواست کردم که روحم را از بدنم خارج کند تا منهم گردشی کرده باشم...
خوابیدم...
بعد از یکسری خوابهای بیهوده، بسوی بدن برمی گشتم،وارد اتاقی که بدنم در آنجا بود شدم. بناگاه شخصی از بیرون مرا صدا زد.پنجره را باز کردم. تاریکی و ظلمت وحشت آوری مرا ترسانید. سریعا" پنجرا را بستم و به سمت بدن حرکت کردم. بدن را دور زده طرف چپ بدنم ایستادم، بناگاه...


