ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی
سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۳۶ ب.ظ

بودا و مرد جوان

روزی، مرد جوانی که زارزار می‌گریست به نزد بودا آمد، در حالی که نمی‌توانست از گریه بازایستد.
بودا از او پرسید: «چه شده جوان»؟
جوان : - «استاد، دیروز پدر پیرم مرد.»
بودا : - «خُب، چه می‌شود کرد؟ اگر او مرده است، گریه دوباره، زنده‌اش نمی‌کند.»
جوان :- «بله استاد می‌فهمم. گریه، پدرم را بازنمی‌گرداند؛ ولی من با تقاضای مخصوصی نزد شما آمده‌ام، خواهش می‌کنم برای پدر مرحومم کاری انجام بدهید»!
بودا:«هان؟ از دست من برای پدر مرحوم تو چه کاری ساخته است»؟
جوان :- «استاد، خواهش می‌کنم کاری بکنید. شما که آدم پرتوانی هستید، حتماً می‌توانید کاری کنید. ببینید، این بچه‌راهب‌ها، آموزشگران و صدقه جمع‌کنندگان، همه‌جور آداب و مراسمی را که به مرده کمک کند، را انجام داده‌اند. و به محض آنکه آیینی در اینجا انجام گیرد؟ دروازه ملکوت اعلی گشوده می‌گردد و متوفی بدانجا داخل می‌شود؛ او ویزای ورود می‌گیرد. استاد، شما خیلی پرتوان‌اید! اگر مراسمی برای پدر مرحومم انجام دهید، او فقط ویزای ورود نمی‌گیرد. بلکه به او اجازه اقامت دائم می‌دهند، یک کارت سبز اقامت! استاد، خواهش می‌کنم برایش کاری کنید»!
مرد بینوا چنان غرق سوگ و ماتم بود که نمی‌توانست به هیچ صحبت منطقی، توجهی داشته باشد. بودا مجبوربود برای کمک به او در فهم مسئله راه دیگری به کار ببرد.
بنابراین به او گفت: «بسیار خوب، برو به بازار و دو عدد کوزه گلی بخر».



مرد جوان خیلی خوشحال شد و فکر کرد بودا قبول کرده است که مراسمی برای پدرش انجام دهد. به سمت بازار دوید و با دو کوزه، بازگشت. بودا گفت: «خیلی خوب، یکی از کوزه‌ها را با روغن وکوزه دیگر را با سنگریزه پرکن. وسپس دهانه کوزه‌ها را ببند و خیلی خوب محکم کن.»  
مرد جوان، این کارها را انجام داد..
بودا گفت :«حالا کوزه‌ها را در حوضی که آنجاست بگذار».
مرد جوان چنین کرد و هر دو کوزه به ته حوض فرو رفتند.
بودا گفت «حالا، چوب‌دست بزرگی بیاور، با آن به کوزه‌ها بزن و آنها را بشکن»
مرد جوان خیلی خوشحال بود و فکر می‌کرد بودا در حال اجرای مراسمی شگفت‌انگیز برای پدرش است.
بر طبق یک رسم باستانی هندی، وقتی مردی می‌میرد، پسرش جسد او را به محوطه مرده‌سوزی ‌برده، بر توده هیزم ‌گذارده و می‌سوزاند. وقتی جسد نیم‌سوخته شد، پسر، چوب کلفتی برمی‌دارد و جمجمه مرده را می‌ترکاند. طبق باوری کهن، به محض آنکه جمجمه ترک برمی‌دارد دروازه ملکوت‌ اعلی گشوده می‌گردد.
از این‌رو، مرد جوان با خود اندیشید: «دیروز جسد پدرم خاکستر شد. حالا بودا به گونه‌ای نمادین از من می‌خواهد که این کوزه‌ها را بشکنم.» این مراسم، او را خوشحال می‌سازد.
مرد جوان در حالی‌که طبق گفته بودا، چوب‌دستی را برداشته بود، ضربه محکمی زد و هر دو کوزه را شکاند. بلافاصله روغنی که در یکی از کوزه‌ها بود، بالا آمد و بر سطح آب شناور شد.
سنگریزه‌های کوزه دیگر بیرون ریخت و در ته حوض باقی ماند.
آنگاه بودا گفت: خُب، مرد جوان، این هم کاری که من انجام دادم. حالا همه بچه‌راهب‌ها و معجزه‌گرانت را خبر کن و به آنها بگو شروع به نیایش و سرود کنند. «ای سنگریزه‌ها، به سطح آب بیایید، به سطح آب بیایید! ای روغن، ته‌نشین شو، ته‌نشین شو!» ببینم که چه ‌طور این کار را می‌کنند.
جوان : ـ «استاد، دارید شوخی می‌کنید! چه‌ طور چنین چیزی امکان دارد؟ سنگریزه‌ها از آب سنگین‌ترند. آنها باید در ته حوض بمانند. نمی‌توانند بالا بیایند استاد، این قانون طبیعت است! روغن از آب سبک‌تر است. و باید در سطح آب بماند. نمی‌تواند به ته آب برود، استاد. این قانون، طبیعت است»!
بودا: - «جوان، تو از قانون طبیعت اطلاع زیادی داری، اما این قانون طبیعت را خوب نفهمیده‌ای که
اگر پدرت در همه زندگی‌اش کارهایی انجام داده باشد که مثل این سنگریزه‌ها سنگین باشند، او به ته می‌رود.
چه کسی می‌تواند او را بالا بکشاند؟
و اگر همه اعمالش، مثل این روغن سبک باشد او به بالا می‌رود. چه کسی می‌تواند او را پایین بکشد؟»
هر چه ما قانون طبیعت را زودتر بفهمیم و مطابق آن زندگی کنیم، زودتر از شر بدبختی خلاص می‌شویم.

 



نوشته شده توسط بهنام جدی بالابیگلو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت

بودا و مرد جوان

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۳۶ ب.ظ

روزی، مرد جوانی که زارزار می‌گریست به نزد بودا آمد، در حالی که نمی‌توانست از گریه بازایستد.
بودا از او پرسید: «چه شده جوان»؟
جوان : - «استاد، دیروز پدر پیرم مرد.»
بودا : - «خُب، چه می‌شود کرد؟ اگر او مرده است، گریه دوباره، زنده‌اش نمی‌کند.»
جوان :- «بله استاد می‌فهمم. گریه، پدرم را بازنمی‌گرداند؛ ولی من با تقاضای مخصوصی نزد شما آمده‌ام، خواهش می‌کنم برای پدر مرحومم کاری انجام بدهید»!
بودا:«هان؟ از دست من برای پدر مرحوم تو چه کاری ساخته است»؟
جوان :- «استاد، خواهش می‌کنم کاری بکنید. شما که آدم پرتوانی هستید، حتماً می‌توانید کاری کنید. ببینید، این بچه‌راهب‌ها، آموزشگران و صدقه جمع‌کنندگان، همه‌جور آداب و مراسمی را که به مرده کمک کند، را انجام داده‌اند. و به محض آنکه آیینی در اینجا انجام گیرد؟ دروازه ملکوت اعلی گشوده می‌گردد و متوفی بدانجا داخل می‌شود؛ او ویزای ورود می‌گیرد. استاد، شما خیلی پرتوان‌اید! اگر مراسمی برای پدر مرحومم انجام دهید، او فقط ویزای ورود نمی‌گیرد. بلکه به او اجازه اقامت دائم می‌دهند، یک کارت سبز اقامت! استاد، خواهش می‌کنم برایش کاری کنید»!
مرد بینوا چنان غرق سوگ و ماتم بود که نمی‌توانست به هیچ صحبت منطقی، توجهی داشته باشد. بودا مجبوربود برای کمک به او در فهم مسئله راه دیگری به کار ببرد.
بنابراین به او گفت: «بسیار خوب، برو به بازار و دو عدد کوزه گلی بخر».



مرد جوان خیلی خوشحال شد و فکر کرد بودا قبول کرده است که مراسمی برای پدرش انجام دهد. به سمت بازار دوید و با دو کوزه، بازگشت. بودا گفت: «خیلی خوب، یکی از کوزه‌ها را با روغن وکوزه دیگر را با سنگریزه پرکن. وسپس دهانه کوزه‌ها را ببند و خیلی خوب محکم کن.»  
مرد جوان، این کارها را انجام داد..
بودا گفت :«حالا کوزه‌ها را در حوضی که آنجاست بگذار».
مرد جوان چنین کرد و هر دو کوزه به ته حوض فرو رفتند.
بودا گفت «حالا، چوب‌دست بزرگی بیاور، با آن به کوزه‌ها بزن و آنها را بشکن»
مرد جوان خیلی خوشحال بود و فکر می‌کرد بودا در حال اجرای مراسمی شگفت‌انگیز برای پدرش است.
بر طبق یک رسم باستانی هندی، وقتی مردی می‌میرد، پسرش جسد او را به محوطه مرده‌سوزی ‌برده، بر توده هیزم ‌گذارده و می‌سوزاند. وقتی جسد نیم‌سوخته شد، پسر، چوب کلفتی برمی‌دارد و جمجمه مرده را می‌ترکاند. طبق باوری کهن، به محض آنکه جمجمه ترک برمی‌دارد دروازه ملکوت‌ اعلی گشوده می‌گردد.
از این‌رو، مرد جوان با خود اندیشید: «دیروز جسد پدرم خاکستر شد. حالا بودا به گونه‌ای نمادین از من می‌خواهد که این کوزه‌ها را بشکنم.» این مراسم، او را خوشحال می‌سازد.
مرد جوان در حالی‌که طبق گفته بودا، چوب‌دستی را برداشته بود، ضربه محکمی زد و هر دو کوزه را شکاند. بلافاصله روغنی که در یکی از کوزه‌ها بود، بالا آمد و بر سطح آب شناور شد.
سنگریزه‌های کوزه دیگر بیرون ریخت و در ته حوض باقی ماند.
آنگاه بودا گفت: خُب، مرد جوان، این هم کاری که من انجام دادم. حالا همه بچه‌راهب‌ها و معجزه‌گرانت را خبر کن و به آنها بگو شروع به نیایش و سرود کنند. «ای سنگریزه‌ها، به سطح آب بیایید، به سطح آب بیایید! ای روغن، ته‌نشین شو، ته‌نشین شو!» ببینم که چه ‌طور این کار را می‌کنند.
جوان : ـ «استاد، دارید شوخی می‌کنید! چه‌ طور چنین چیزی امکان دارد؟ سنگریزه‌ها از آب سنگین‌ترند. آنها باید در ته حوض بمانند. نمی‌توانند بالا بیایند استاد، این قانون طبیعت است! روغن از آب سبک‌تر است. و باید در سطح آب بماند. نمی‌تواند به ته آب برود، استاد. این قانون، طبیعت است»!
بودا: - «جوان، تو از قانون طبیعت اطلاع زیادی داری، اما این قانون طبیعت را خوب نفهمیده‌ای که
اگر پدرت در همه زندگی‌اش کارهایی انجام داده باشد که مثل این سنگریزه‌ها سنگین باشند، او به ته می‌رود.
چه کسی می‌تواند او را بالا بکشاند؟
و اگر همه اعمالش، مثل این روغن سبک باشد او به بالا می‌رود. چه کسی می‌تواند او را پایین بکشد؟»
هر چه ما قانون طبیعت را زودتر بفهمیم و مطابق آن زندگی کنیم، زودتر از شر بدبختی خلاص می‌شویم.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۲۳
بهنام جدی بالابیگلو

نظرات  (۱)

به نام خدا
سلام
مطالب مفیدی داری من هم با موضوع چگونه رقت قلب پیدا کنیم به روزم
خوشحالم میکنی اگه بیایی و نظرت را اعلام کنی
یا حق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">