نزدیکترین افق ها
وچه عاشقانه کربلائیان مرگ را به بازی گرفته بودند...
و اینگونه بود که جامعترین تفسیرهای قرآن، روی شن های داغ کربلا نوشته شد...
زمین معطر شد از نوری که از کربلا می تابید. وبشر برای باری دیگر بفاصلۀ دو کمان بلکه نزدیکتر به خدای خود رسیده بود.
تاج" ولقد کرمنا" روی سرهای بریده می درخشید. و با شکافتن قمری دیگر، رستاخیز به نزدیکترین افق ها رسیده بود.
هان چقدر غریب بود ندای کوچ، که از زیر زنجیرهای سنگین واز لب های ترک برداشته برخاسته بود که ای اشباه الرجال سوار برکدامین آرزوهای سست تر از تار عنکبوت، اقامت زیر خروارها خاک سرد را بفراموشی سپرده روی پیکرهای پاره پاره اسب تاختید؟!
و آیا حسین جز این می گفت که این لجنزار در شأن شمانیست وشما را برای نشخوار کردن نیافریده اند؟! پس چرا پست تر از درنده ها شدید؟! و چرا حقیقت را به بازی گرفتید؟!
آری...
ندای الرحیل غریب بود...
در کاروانی که حقیقت را به زنجیر کشیده بودند. و چه احمق بودند که خود را پیروز میدانستند.
و اینگونه بود که خورشید روی نیزه، آیه های کهف راتلاوت نمود...
یعنی برخواهیم گشت و اثری از شما نخواهد بود...
