آدمیان ، همین که از قبر خارج مى شوند، با سرعت شروع به دویدن مى کنند؛
گویا علامت و تابلوى مخصوصى را هدف قرار داده اند و اینان مى خواهند هر چه زودتر خود را به آن رساند!
با چشمانى اشک آلوده به اطرافشان نگاهى مى اندازد
و مى گویند:
یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا؛
اى واى بر ما! چه کسى ما را از خوابگاهان برانگیخت ؟!
و سپس با سرعت سرشان را بالا مى اندازد و در حالى که پلک چشم هاى شان بى حرکت است ، دلشان فرو مى ریزد؛
و با دیدن عذاب الهى سخت متحیر مى گردند
و از خود مى پرسند:
این جا دیگر کجاست ؟
حتما قیامت شده و این جا یکى از توقف گاه هاى آن است !
آه ! نکنید قیامت بر پا شده باشد؟!
سپس با خود مى گویى :
آرى ! حتما چنین است ،...
در دنیا به من گفته بودند که :
فحاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا علیها فان للقیامه خمسین مقفا کل موقف مقدار الف سنه ؛
به حساب خود برسید، پیش از آن که در معرض حساب رسى قرار گیرد؛ زیرا براى قیامت پنجاه توقف گاه است و طول هر توقف گاهى هزار سال است !
و من اصلا تو جهى نمى کردم و باز به همان راهى که مى رفتم ، ادامه مى دادم !...
آه ! آه !، خدایا نجاتم بده !
ولى به هر طرف که مى روى بیش تر حیران مى مانى ، هیچ کس به فکر تو نیست ؛
روزها پشت سرهم مى گذارد و عذاب حیرت آزارت مى دهد و نمى دانى چه بکنى ؛
به خود وعده مى دهى که شاید در توقف گاه بعدى آرام تر باشیم ،
اما چنین نیست به توقف گاه بعدى هم نزدیک مى شوى ؛
همهمه همه جا را پر نموده است وعده اى دل هایشان در گلوهایشان گیر کرده است .
اذا القلوب لدى الحنا جر کاضمین ؛
آن گاه که جان ها از شدت ترس به گلوگاه مى رسد.
با دیدن این منظره ، ترس و وحشتت بیش تر مى شود و در میان آن هیاهو از خود سوال مى کنى : عاقبت چه خواهد شد؟ بالاخره به کجا مى روم ؟ کى محاسبه ام تمام مى شود؟
اما کسى را ندارى که پاسخت را بگوید و جواب سوال هایت را بدهد. همه در فکر خودشان هستند؛
هر کسى با خود بگو مگوهایى دارد و تو در حال زارى و ترس هستى که به موقف سوم مى رسى ؛
تازه فهمیده اى که کجا هستى ، از اطرافیانت درباره گناهان و ثواب هایشان سوال مى کنى .
واقبل بعضیم على بعض یتسائلون ؛
بعضى به بعضى رو مى کنند و از یکدیگر پرس و جو مى کنند.))
و هرکدام جوابى مى دهند.
جوابى آن ها دردى بر دردهایت اضافه مى کند و تو دچار تردید و ترس مى نمایند و در سختى و دشوارى به سر مى برى و انتظار عبور از توقف گاه را مى کشد که ناگهان به برادرت مى افتاد و با سرعت به طرفش صدایش مى زنى :
برادر ! برادر!
بیا!... بیا اینجا، من این جا هستم !
و ((او)) با دیدن ((تو)) پا به فرار مى گذارد،
و تو او را دنبال مى کنى تا حرفت را به او بگویى ،
ولى هر چه مى دوى ، او سرعتش را بیش تر مى کند و تو نا امید و خسته و کوفته ، توقف مى کنى . عرق ، سرو رویت را پوشانده است و مى خواهى آن ها را پاک کنى ، ولى مگر مى شود!
سرت را از شرمندگى به پایین مى اندازى و مى خواهى به طرف جلو بروى ، که پدرت تو را مى خواند و تو با دیدن او از شرمندگى گناهانى که کرده اى ، پا به فرار مى گذارى
و با خود مى گویى :
باید از این صحنه فرار کنم و بیرون روم !
اما فریادى تو را متوجه خود مى کند که :
و الذین کسبوا السیئات جزاء سئه بمثلها وتر هقهم ذله مالهم من الله من عاصم ؛
آنان که مرتکب گناه شده اند باید مجازاتى همانند گناه خود ذلت و خوارى ببینید و هیچ قدرتى وجود ندارد که بتواند آنان را از سخط الهى و کیفر عادلانه او بر کنار نگاهدارد.
و فقو هم انهم مسئولون ؛
اینان را در مواقف سازد که مسئول اعمال خویش هستند.
و تو با خود مى گویى :
بهتر است نزد اقوامم بروم و به هر صورت ممکن ، از آنها مدد بگریم شاید بتوانم به بهشت راهى پیدا نمایم ! و: راه فرار کجاست ؟
و پاسخ مى شنوى :
راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد.
به طرف محل قبلى ات حرکت مى کنى و در میان آن جمعیت و آن همه غوغا، دنبال دوستان و خویشانت مى گردى ، تا این که یکى از آن ها را پیدا نموده و از او درخواست مى کنى تا تو را یارى نماید.
و او مى گوید:
اتفاقا من هم دنبال تو مى گشتم تا از تو کمک بگیریم !
پس واى بر من !
و تو ناراحت و خشمگین و درمانده ، به فکر فرجام سرنوشت خویشى و با خود مى گویى :
آیا امیدى مى رود که نجات پیدا کنم ؟!
صدایى را مى شنوى که مى گوید:
کجا هستند کسانى که (شما در دنیا) آنها را شریک من مى پنداشتید؟...
شرکاى خود را (به فریاد رسى ) بخوانید! (
و تو جواب مى دهى :
و الله ربنا ما مشرکین ؛
سوگند به خدا، پروردگار ما، که مشرک نبوده ایم !
و با این دروغ ، مهرى بر لب هایت زده مى شود و به جاى لب ها پوست بدن و دست ها و پاهایت به گمراهى و گناهان تو گواهى میدهند.
کم کم پرده ها کنار مى رود و مى فهمى که دیگر جاى انکار و دروغ باقى نیست .
و کل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له یوم القیامه کتابا یلقیه منشورا؛
و ما مقدارت و نتیجه اعمال نیک و بد هر انسانى را طوق گردن او ساختیم و روز قیامت کتابى براى او بیرون آوریم ، در حالى که آن نامه چنان باز باشد که همه اوراق را یکباره ملاحظه کند.
آن هنگام است که به یاد سخن امام کاظم - علیه السلام - مى افتى که فرموده است :
کسى که در دنیا از خود غافل باشد و به حساب کار خود در هر روز رسیدگى نکند، از ما نیست .
و با خود مى گویى :
اى کاش ! در دنیا به سخنان رهبران حق گوش فرامى دادم و نه اهل تظاهر، که پیرو واقعى آنان بودم و سیرت انسانى مى یافتم .
ولى دیگر دیر شده است و هیچ راهى براى نجات تو وجود ندارد و تو در خود دارى و سر افکندگى غرق شده اى ، و فریاد مى زنى :
خدایا! اگر مرا به جهنم بفرستى ، بهتر را آن وضع است !
اما باید بچشى که این عذاب قهر متعال است و کسى نمى تواند آن را از تو دور نماید.