ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی
دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۱۸ ب.ظ

نجات علامه مجلسى، در عالم برزخ‏

علامه بزرگ، سید نعمت اللّه جزائرى (رحمة الله علیه) از علماى برجسته عصر علامه محمدباقر مجلسى (رحمة الله علیه) (متوفى 1111 ه. ق) بود، و به اصفهان آمد و در محضر علامه مجلسى، بهره‏هاى علمى فراوان برد،

 و آنچنان به او نزدیک شد که مانند یکى از اهالى خانه علامه مجلسى به شمار مى‏آمد.

علامه مجلسى (ره) نظر به اینکه داراى شاگردان و خدمتکاران، و مورد احترام مقامات دولتى و مردم بود، زندگیش تا حدودى داراى تشکیلات به نظر مى‏رسید،

 به نظر بعضى مى‏آمد که مثلا بر خلاف زهد و پارسایى اسلامى است.

مرحوم سید نعمت الله جزایرى مى‏گوید:

 روزى با کمال تواضع، به علامه مجلسى (رحمة الله علیه) تذکر دادم،

 سرانجام گفتم:

 من کوچکتر از آن هستم که با شما در این خصوص که ظاهر متمایل به دنیا شده‏اید، بحث کنم.

ولى با شما عهد مى‏کنم که هر کدام قبل از دیگرى از دنیا رفتیم، به خواب دیگرى بیائیم، تا روشن گردد که آیا حق با من است (که باید با کمال سادگى، دور از تشکیلات دنیا زندگى کرد) یا حق با شما است ؟

علامه مجلسى این پیشنهاد را پذیرفت.

پس از مدتى علامه مجلسى (رحمة الله علیه) از دنیا رفت،

 عموم مردم عزادار شدند، و به عزادارى پرداختند،

 بعد از یک هفته کنار قبرش رفتم، و پس از قرائت قرآن و دعا، همانجا خوابم برد،

 در عالم خواب دیدم گویا علامه مجلسى از قبر بیرون آمده، لباسهاى زیبا در تن داشت و چهره‏اش با شکوه بود در همین هنگام یادم آمد که علامه مجلسى از دنیا رفته است

 دستش را گرفتم و گفتم:

 اى مولاى من، هم اکنون طبق معاهده‏اى که داشتم به من خبر بده که حق با من بود یا با تو، و به تو چه گذشت؟.

فرمود:

هنگامى که بیمار شدم، کم کم بر بیماریم افزوده شد و شدت یافت و به راز و نیاز با خدا پرداختم که مرا نجات دهد، که ناگهان شخص بزرگوارى نزد من آمد و کنار پایم نشست و از احوال من پرسید و از احوال من پرسید،

 از دردهاى شدیدى که داشتم به او شکایت کردم،

 دستش را روى انگشتان پایم نهاد، و گفت:

 آیا دردش آرام شد.

گفتم:

 همانجا که شما دست نهادید، دردش بر طرف گردید، آن شخص دستش را به هر جاى بدنم مى‏کشید، دردش رفع مى‏شد تا اینکه دستش را روى سینه‏ام گذارد، به طور کلى دردم بر طرف گردید، و دیدم جسدم در کنار افتاده و خودم در گوشه خانه ایستاده‏ام و با پریشانى به جسدم نگاه مى‏کردم، بستگان و همسایه‏ها و مردم آمدند و گریه مى‏کردند، من به آنها مى‏گفتم: شیون نکنید، من از درد و بیمارى راحت شدم، چرا گریه مى‏کنید؟

ولى آنها همچنان مى‏گریستند و نصیحت مرا گوش نمى‏کردند، و بعد جمعیت آمدند و جسد مرا برداشتند و غسل دادند و کفن کردند و نماز بر آن خواندند و کنار قبر بردند،

 دیدم قبرى را کنده‏اند و مى‏خواهند جسدم را در میان آن بگذارند،

 من با خودم گفتم:

 من از جسدم جدا مى‏شوم، و با او وارد قبر نخواهم شد، ولى وقتى که جسدم را در میان قبر نهادند، من از شدت علاقه و انسى که به جسدم داشتم، وارد قبر شدم، و مردم روى قبر را پوشانیدند.

ناگاه منادى حق ندا کرد:

اى بنده من محمد باقر، براى امروز چه آوردى؟.

من اعمال نیک خود را برشمردم، قبول نشد (یعنى به عنوان عمل فوق العاده و کامل پذیرفته نشد).

باز همان صدا را از آن منادى شنیدم،

 مضطرب گشتم و در تنگنا قرار گرفتم،

 در این هنگام ناگاه به یادم آمد که یک روز سواره در بازار بزرگ اصفهان مى‏گذشتم،

 دیدم گروهى در اطراف یک نفر مومن، اجتماع کرده‏اند و از او مطالبه طلب خود مى‏کنند، و او را مى‏زنند و به او ناسزا مى‏گویند،

 او مى‏گفت :

الان ندارم به من مهلت بدهید، ولى به او مهلت نمى‏دادند، من به جلو رفتم و اعلام کردم که او را رها کنید، بدهکارى‏هاى او را من مى‏پردازم،

 مردم او را رها کردند و من بدهکارى‏هاى او را پرداختم، و او را به خانه خود آوردم و به او احترام و کمک کردم.

همین حادثه یادم آمد 

 عرض کردم، خدایا چنین عملى دارم، این عمل را از من پذیرفتند و امر کردند درى از قبرم به بهشت باز شد

و مشمول نعمتهاى بى کران الهى شدم، و به دعاهاى مومنان و زیارت آنها از قبر من، بهرمند هستم، و من آنها را مى‏بینم ولى آنها من را نمى‏بینند.

بنابراین اى سید (نعمت اللّه جزائرى) اگر من در دنیا داراى مکنت مالى نبودم، چگونه مى‏توانستم مومنى را در بازار از چنگ خلق نجات دهم و نتیجه‏اش را امروز این چنین بگیرم.

سید نعمت اللّه مى‏گوید:

 از خواب بیدار شدم و فهمیدم که آنچه را که علامه مجلسى در دنیا جمع کرده بود، چون در راه مصالح مردم و اسلام مصرف مى‏شد، مایه نجات او گردید



نوشته شده توسط بهنام جدی بالابیگلو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت

نجات علامه مجلسى، در عالم برزخ‏

دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۱۸ ب.ظ

علامه بزرگ، سید نعمت اللّه جزائرى (رحمة الله علیه) از علماى برجسته عصر علامه محمدباقر مجلسى (رحمة الله علیه) (متوفى 1111 ه. ق) بود، و به اصفهان آمد و در محضر علامه مجلسى، بهره‏هاى علمى فراوان برد،

 و آنچنان به او نزدیک شد که مانند یکى از اهالى خانه علامه مجلسى به شمار مى‏آمد.

علامه مجلسى (ره) نظر به اینکه داراى شاگردان و خدمتکاران، و مورد احترام مقامات دولتى و مردم بود، زندگیش تا حدودى داراى تشکیلات به نظر مى‏رسید،

 به نظر بعضى مى‏آمد که مثلا بر خلاف زهد و پارسایى اسلامى است.

مرحوم سید نعمت الله جزایرى مى‏گوید:

 روزى با کمال تواضع، به علامه مجلسى (رحمة الله علیه) تذکر دادم،

 سرانجام گفتم:

 من کوچکتر از آن هستم که با شما در این خصوص که ظاهر متمایل به دنیا شده‏اید، بحث کنم.

ولى با شما عهد مى‏کنم که هر کدام قبل از دیگرى از دنیا رفتیم، به خواب دیگرى بیائیم، تا روشن گردد که آیا حق با من است (که باید با کمال سادگى، دور از تشکیلات دنیا زندگى کرد) یا حق با شما است ؟

علامه مجلسى این پیشنهاد را پذیرفت.

پس از مدتى علامه مجلسى (رحمة الله علیه) از دنیا رفت،

 عموم مردم عزادار شدند، و به عزادارى پرداختند،

 بعد از یک هفته کنار قبرش رفتم، و پس از قرائت قرآن و دعا، همانجا خوابم برد،

 در عالم خواب دیدم گویا علامه مجلسى از قبر بیرون آمده، لباسهاى زیبا در تن داشت و چهره‏اش با شکوه بود در همین هنگام یادم آمد که علامه مجلسى از دنیا رفته است

 دستش را گرفتم و گفتم:

 اى مولاى من، هم اکنون طبق معاهده‏اى که داشتم به من خبر بده که حق با من بود یا با تو، و به تو چه گذشت؟.

فرمود:

هنگامى که بیمار شدم، کم کم بر بیماریم افزوده شد و شدت یافت و به راز و نیاز با خدا پرداختم که مرا نجات دهد، که ناگهان شخص بزرگوارى نزد من آمد و کنار پایم نشست و از احوال من پرسید و از احوال من پرسید،

 از دردهاى شدیدى که داشتم به او شکایت کردم،

 دستش را روى انگشتان پایم نهاد، و گفت:

 آیا دردش آرام شد.

گفتم:

 همانجا که شما دست نهادید، دردش بر طرف گردید، آن شخص دستش را به هر جاى بدنم مى‏کشید، دردش رفع مى‏شد تا اینکه دستش را روى سینه‏ام گذارد، به طور کلى دردم بر طرف گردید، و دیدم جسدم در کنار افتاده و خودم در گوشه خانه ایستاده‏ام و با پریشانى به جسدم نگاه مى‏کردم، بستگان و همسایه‏ها و مردم آمدند و گریه مى‏کردند، من به آنها مى‏گفتم: شیون نکنید، من از درد و بیمارى راحت شدم، چرا گریه مى‏کنید؟

ولى آنها همچنان مى‏گریستند و نصیحت مرا گوش نمى‏کردند، و بعد جمعیت آمدند و جسد مرا برداشتند و غسل دادند و کفن کردند و نماز بر آن خواندند و کنار قبر بردند،

 دیدم قبرى را کنده‏اند و مى‏خواهند جسدم را در میان آن بگذارند،

 من با خودم گفتم:

 من از جسدم جدا مى‏شوم، و با او وارد قبر نخواهم شد، ولى وقتى که جسدم را در میان قبر نهادند، من از شدت علاقه و انسى که به جسدم داشتم، وارد قبر شدم، و مردم روى قبر را پوشانیدند.

ناگاه منادى حق ندا کرد:

اى بنده من محمد باقر، براى امروز چه آوردى؟.

من اعمال نیک خود را برشمردم، قبول نشد (یعنى به عنوان عمل فوق العاده و کامل پذیرفته نشد).

باز همان صدا را از آن منادى شنیدم،

 مضطرب گشتم و در تنگنا قرار گرفتم،

 در این هنگام ناگاه به یادم آمد که یک روز سواره در بازار بزرگ اصفهان مى‏گذشتم،

 دیدم گروهى در اطراف یک نفر مومن، اجتماع کرده‏اند و از او مطالبه طلب خود مى‏کنند، و او را مى‏زنند و به او ناسزا مى‏گویند،

 او مى‏گفت :

الان ندارم به من مهلت بدهید، ولى به او مهلت نمى‏دادند، من به جلو رفتم و اعلام کردم که او را رها کنید، بدهکارى‏هاى او را من مى‏پردازم،

 مردم او را رها کردند و من بدهکارى‏هاى او را پرداختم، و او را به خانه خود آوردم و به او احترام و کمک کردم.

همین حادثه یادم آمد 

 عرض کردم، خدایا چنین عملى دارم، این عمل را از من پذیرفتند و امر کردند درى از قبرم به بهشت باز شد

و مشمول نعمتهاى بى کران الهى شدم، و به دعاهاى مومنان و زیارت آنها از قبر من، بهرمند هستم، و من آنها را مى‏بینم ولى آنها من را نمى‏بینند.

بنابراین اى سید (نعمت اللّه جزائرى) اگر من در دنیا داراى مکنت مالى نبودم، چگونه مى‏توانستم مومنى را در بازار از چنگ خلق نجات دهم و نتیجه‏اش را امروز این چنین بگیرم.

سید نعمت اللّه مى‏گوید:

 از خواب بیدار شدم و فهمیدم که آنچه را که علامه مجلسى در دنیا جمع کرده بود، چون در راه مصالح مردم و اسلام مصرف مى‏شد، مایه نجات او گردید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۰۲
بهنام جدی بالابیگلو

نظرات  (۰)

سایت ندای الرحیل منتظر دیدگاه میهمانان است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">