رسیدن جان به گلو
جمعه, ۳۰ دی ۱۳۹۰، ۰۵:۳۹ ب.ظ
احتضار: جان کندن، فرا رسیدن تدریجى مرگ
واژه «احتضار»، مصدر ثلاثى مزید از باب افتعال و از ریشه «ح ض ر» و از نظر لغوى بهمعناى غایب نبودن[1] و در اصطلاح، بهمعناى جان کندن[2] و حضور مرگ است[3] و مراد از حضور مرگ (انتقال از دنیا به آخرت) حضور اسباب و مقدمات آن مىباشد;[4] بهگونهاى که شخص، چیزهاى غیر مادّى مانند فرشته مرگ را ببیند و از زندگى دنیایى ناامید شده، به مرگ خویش اطمینان یابد.[5] عرب حاضر شدن سبب مرگ* را کنایه از مسبّب مىداند.[6] به شخص در حال احتضار، «محتضَر» و «محضور» گفته مىشود.[7] ناگفته نماند که اصطلاح احتضار، مربوط به مرگ تدریجى بوده، درباره مرگ دفعى، بهکار نمىرود; البتّه دفعى بودن مرگ، دلیل خوب یا بد بودن شخص نیست. طبق حدیثى، مرگ دفعى تخفیف و راحتى براى مؤمن، و گرفتارى و غضب براى کافر است;[8] زیرا مؤمن با توبه، استغفار و وصیت، خود را آماده مرگ و در یک لحظه جانش را به خداوند تسلیم مىکند; ولى کافر این آمادگى را ندارد.[9]کلمه احتضار (بهمعناى حضور مرگ) در قرآن نیامده; امّا با تعابیر دیگرى، از حاضر شدن مرگ (نساء/4، 18) آمدن سکرات مرگ (ق/50،19) قرارگرفتن در غمرات مرگ (انعام/6،93) آمدنمرگ (انعام/6،61) رسیدن جان به گلو (واقعه/56،83) توفّى بهمعناى گرفتن و نگهدارى روح[10] (نحل/16،32) و نظایر آن سخن رفته است. در آیه30 قیامت/75 با واژه «مساق» به قطع تعلق روح از بدن اشاره شده است: «اِلى رَبِّکَ یَومَئِذ المَساق». مساق، مصدر میمى بهمعناى «سَوق» و معناى آیه این است که انسان در حال احتضار، بهسوى خداوند سوق داده مىشود. از تعبیر «مساق» استفاده مىشود که انسان در پیمودن این راه، هیچگونه اختیارى ندارد[11] و کاربرد لفظ سوق در اینگونه آیات به کراهت توده انسانها از پدیده مرگ صعوبت آن و مراحل پس از آن اشارهدارد.
گفته شده در دو آیه «والنّـزِعـتِ غَرقـا * والنّـشِطـتِ نَشطـا» (نازعات/79، 1ـ2) خداوند به فرشتگانى که مأمور گرفتن جان انسانها هستند سوگند یادکرده و مراد از نَزْع، گرفتن روح کافران با سختى یا گرفتن روح انسانها است و مراد از نَشْط، گرفتن روح مؤمنان یا گرفتن روح کافران یا گرفتن روح انسانها است; ولى برخى مفسران این آرا را نپذیرفته و گفتهاند: سیاق آیات هیچگونه دلالتى بر این معانى ندارد.[12] شایان ذکر است که از مصدر احتضار، فقط واژه محتضر در قرآن بهکار رفته که داراى معنایى غیرمرتبط با مرگ است (قمر/54،28) و در آیاتى نیز تعبیر حضور مرگ آمده; ولى مراد از آن، زمان احتضار نیست; بلکه منظور، فرا رسیدن برخى از اسباب غیر قطعى مرگ مانند بیمارى و پیرى است;[13] نظیر آیه133 بقره/2 که به وصیت یعقوب(علیه السلام)اشاره دارد و آیه180 بقره/2 که حکم وصیت مؤمنان در زمان مرگ را بیان کرده است. اینگونه آیات از بحث ما خارجند.
قرآن در آیات متعددى، از ظهور علایم قطعى مرگ و تدریجى بودن این پدیده سخن گفته; تدریجى که به قطع تعلّق روح از بدن در لحظه نهایى منتهى مىگردد (قیامت/75، 26ـ30) و نیز با ذکر ابعاد و حالات مربوط به احتضار، توجّه انسانها را به آن لحظه حسّاس جلب و آنان را به پرهیز از باورهاى باطل و گناهان، دعوت کرده است: «ومَن اَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى ... ولَو تَرَى اِذِ الظّــلِمونَ فى غَمَرتِ المَوتِ...». (انعام/6، 93; محمّد/47، 26ـ28; واقعه/56، 81ـ87) در تقسیمبندى کلّى مىتوان گفت: احتضار در قرآن به سه صورت آمده است: 1. احتضار مؤمنان (نحل/16، 32) 2. احتضار کافران (نحل/16،28) 3.احتضار بدون تصریح به ایمان یا کفر محتضر. (قیامت/75، 26ـ30) بیشتر آیاتى که در آنها از احتضار سخن رفته، از نوع سوم بوده و وقایع مربوط به احتضار را بهطور کلّى بیان کرده است.
گاهى در تمثیلهاى قرآنى نیز از تغییر حالت ناشى از احتضار استفاده شده. در آیات مربوط به جنگ احزاب، حالت گروهى از کارشکنان، هنگام پدید آمدن احساس ترس از شکست، به کسى تشبیه شده که اسباب مرگ، وى را احاطه کرده و دچار پریشانى و زوال عقل گردیده است; چشمانش بىحرکت مانده، پلک نمىزند و دیدگانش از شدت ترس آکنده از حیرت است[14]: «فَاِذا جاءَ الخَوفُ رَاَیتَهُم یَنظُرونَ اِلَیکَ تَدورُ اَعیُنُهُم کَالَّذى یُغشى عَلَیهِ مِنَ المَوتِ...». (احزاب/33، 19) در بیان کراهت شدید گروهى از مؤمنان غافل از شرکت در جنگ بدر آمده است: «یُجـدِلونَکَ فِى الحَقِّ بَعدَ ما تَبَیَّنَ کَاَنَّما یُساقونَ اِلَى المَوتِ و هُم یَنظُرون= با تو درباره حق بعد از آنکه روشن شد، مجادله مىکنند. گویى آنان را بهسوى مرگ مىرانند و ایشان [به آن]مىنگرند». (انفال/8، 6)
روىدادهاى زمان احتضار
1. رسیدن جان به گلو:
یکى از حالتهاى زمان احتضار که شدت آن را نیز بیان مىکند، رسیدن جان به گلو است. قرآن، از چنین تعبیرى براى بیان وحشت زیاد در غیر احتضار نیز بهره جسته و آن، هنگامِ غالب شدن هراس ناشى از هجوم دشمنان در عرصه کارزار است. (احزاب/33، 9ـ11) نظیر همین تعبیر در مورد حشر انسانها در معاد نیز آمده است. (غافر/40،18) رسیدن جان محتضر به گلو، در دو جاى قرآن ذکر شده: خداوند در سوره قیامت، ضمن منع انسانها از برگزیدن دنیا بر آخرت، آنها را متوجه این لحظه حساس کرده است: «کَلاّ اِذا بَلَغَتِ التَّراقى». (قیامت/75، 26) فاعل «بَلَغت» نفس است[15] و «تَراقِى» جمع ترقوة، بهمعناى استخوانى که گلو را از چپ و راست دربرگرفته،[16] یا بهمعناى جلو حلق و بالاى سینه است.[17] در آیات 83ـ87 واقعه/56 رسیدن جان به گلو، دلیلى بر قدرت الهى و عجز انسانها از رویارویى با پدیدههاى گوناگون و ازجمله مرگ دانسته شده: «فَلَولا اِذا بَلَغَتِ الحُلقوم * و اَنتُم حینَئِذ تَنظُرون * و نَحنُ اَقرَبُ اِلَیهِ مِنکُم و لـکِن لاتُبصِرون * فَلَولا اِن کُنتُم غَیرَ مَدینین * تَرجِعونَها اِن کُنتُم صـدِقین». گفته شده: مراد از آیه87 این است که اگر در ادّعاى خود صادقید، چرا روح محتضر را از هر طریقى که مىتوانید (مانند تدابیر طبّى، تعویذهاى کاهنانه و طلسمهاى نجومى) حتى بهصورت نادر و اتفاقى بازنمىگردانید.[18]در آیات پیشین، افزون بر اشاره به نگاههاى آکنده از دلسوزى و آمیخته با رعب اطرافیان محتضر به او که با زبان قال یا حال از اطرافیان کمک مىطلبد،[19] به نزدیکتر بودن خداوند از اطرافیان به محتضر نیز اشاره شده است تا هم قدرت الهى و عجز انسانها و هم رحمت خداوند به محتضر تبیین گردد.
2. ناامیدى از شفاى محتضر:
در زمان احتضار، خویشاوندان و دوستان محتضر که در اطراف وى هستند، از روى ناامیدى مىگویند: چه کسى مىتواند او را شفا دهد؟[20] «وقیِل مَن رَاق». (قیامت/75، 27) براساس روایتى از امامباقر(علیه السلام)گوینده این سخن (من راق) خود محتضر است.[21] برخى گفتهاند: «راق» بهمعناى بالابرنده است نه شفادهنده و گوینده این سخن، فرشتگانند که مىپرسند: چه کسى روح او را بالا مىبرد: فرشتگان رحمت یا فرشتگان عذاب؟[22] و نیز روایت شده که فرشتگان، از نزدیک شدن به کافر کراهت دارند و ملکالموت مىگوید: چه کسى روح این کافر را بالا خواهد برد؟[23]3. یقین محتضر به جدایى:
انسان در لحظات احتضار، به جدایى یقین پیدا مىکند: «وظَنَّ اَنَّهُ الفِراق». (قیامت/75، 28) مراد از «ظنّ» در این آیه، علم و یقین است; زیرا انسان در حالت احتضار، به جدایى از دنیا، مال، اهل و فرزندان یقین مىیابد.[24] گفته شده: مراد از ظنّ، گمان است و ممکن است کاربرد ظنّ در مورد او براى استهزاباشد.[25]4. جمع شدن ساقها:
هنگام احتضار، دو ساق پاى انسان کنار هم جمع مىشوند: «والتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاق». (قیامت/75، 29) فعل «التفّ» از مصدر «التفاف» بهمعناى جمع شدن و به هم پیچیدن[26] و معناى آیه این است که در حال احتضار، بهدلیل زوال نیروى حیاتى که در بدن جریان داشته، ساقها کنار هم جمع مىشوند.[27]در تفسیر آیه پیشین، آراى دیگرى نیز وجود دارد: الف. مراد از ساق، امر شدید است; زیرا انسان در سختىها ساق خود را بالا مىزند و آیه، حاکى از وقوع شداید و سختىهاى حالت احتضار است.[28] ب. اتصال امر دنیا به آخرت[29] ج. مقصود از ساق، ساق پاى محتضر است که هنگام جان کندن، آنرا به هم مىزند.[30] د. مراد از ساقها، پاهاى بستگان محتضر است که وى را پس از مرگ تشییع مىکنند.[31] هـ.مردم بدن او و فرشتگان روحش را تجهیز مىکنند.[32] و مراد، دو ساق او است که در کفن پیچیده مىشود.[33]آیه از نظر لفظى، بر معناهایى نظیر پیوند شدت امر آخرت به امر دنیا، یا اتصال حال مرگ به زندگى و اتصال شدت مرگ به شدت هراس بیرون آمدن از قبر دلالت ندارد; مگر اینکه گفته شود: مراد از پیچیده شدن ساق به ساق، فراگیر شدن شداید و آمدن آنها یکى پس از دیگرى از لحظه احتضار تا روز قیامت است تا بر هر یک از موارد، قابل انطباق باشد.[34]
5. ظهور فرشتگان در زمان احتضار:
یکى از حوادث مهمّ زمان احتضار، ظهور فرشتگان و گرفتن جان محتضر (توفّى) بهوسیله آنها است; حتى گفته شده: یکى از ادلّه نامگذارى زمان قبل از مرگ به «احتضار»، حضور فرشتگان در آن زماناست.[35]فرشتگان در امر توفّى تفریط و کوتاهى نمىکنند: «...حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَکُمُ المَوتُ تَوَفَّتهُ رُسُلُنا و هُم لایُفَرِّطون». (انعام/6، 61) مقصود از تفریط; ضایع کردن، غفلت، سستى یا ناتوانى است.[36] توفّى به ملکالموت نیز نسبت داده شده است: «قُل یَتَوَفـّـکُم مَلَکُ المَوتِ الَّذى وُکِّلَ بِکُم...». (سجده/32، 11)
قرآن، گاهى صحنههاى احتضار مؤمنان و کافران را بهصورت دو نقطه مقابل یکدیگر، در کنار هم ذکر مىکند تا اختلاف برخورد فرشتگان با این دو گروه بهگونه روشنترى بیان شود. در آیه28 نحل/16 به شدّتِ احتضار ستمگران و خوارى آنها در آن زمان اشاره شده: «اَلَّذینَ تَتَوَفـّـهُمُ المَلـئِکَةُ ظالِمى اَنفُسِهِم فَاَلقَوُا السَّلَمَ ما کُنّا نَعمَلُ مِن سوء بَلى اِنَّ اللّهَ عَلیمٌ بِماکُنتُم تَعمَلون» و در چند آیه بعد، از احتضار پاکان همراه با درود و بشارت سخن رفته است: «اَلَّذینَ تَتَوَفـّـهُمُ المَلـئِکَةُ طَیِّبینَ یَقولونَ سَلـمٌ عَلَیکُمُ ادخُلوا الجَنَّةَ بِما کُنتُم تَعمَلون». (نحل/16، 32)
فرشتگان، جان ستمگران را با سختى ستانده و دستهاى خویش را براى عذاب آنها[37] یا گرفتن جانهایشان[38] مىگشایند: «...ولَو تَرَى اِذِ الظّــلِمونَ فى غَمَرتِ المَوتِ والمَلـئِکَةُ باسِطوا اَیدیهِم اَخرِجوا اَنفُسَکُمُ الیَومَ تُجزَونَ عَذابَ الهونِ...». (انعام/6، 93)
فرمان فرشتگان به ستمکاران (اَخرِجوا اَنفُسَکُمُ= جانهایتان را خارج کنید)، امرى تکوینى و بهمعناى قطع تعلّق جانهاى آنان از بدنهایشان است; زیرا مرگ و زندگى بهدست انسان نیست.[39] در بیان مراد از این فرمان، وجوه دیگرى نیزگفته شده است.[40]
فرشتگان هنگام گرفتن جان منافقان و کافران، بر صورتها و پشتهاى آنان مىزنند: «فَکَیفَ اِذا تَوَفَّتهُمُ المَلــئِکَةُ یَضرِبونَ وُجوهَهُم و اَدبـرَهُم» (محمّد/47، 27) نیز انفال/8، 50. گفته شده: فرشتگان به این دلیل بر صورتهاى این اشخاص مىزنند که از عالمى که روبه آن دارند، محجوب و رویگردان و به کبر و عجب متّصف هستند و بر پشتهایشان به این دلیل مىزنند که به عالمى که پشت به آن دارند (عالم طبیعت) میل شدید داشته، به حرص و شهوت متّصفاند.[41]
براساس روایتى از امام باقر(علیه السلام)، فرشته مرگ، هنگام گرفتن روح گنهکاران، چهرهاى متناسب با اعمال و صفات آنان داشته، با قیافهاى خشمناک و وحشتآور به همراه فرشتگانى که در دستانشان تازیانههاى آتشین است، به آنان نزدیک شده، جرعهاى از شراب دوزخ در گلویشان مىریزد.[42]
فرشتگان جان اهل ایمان را با ملاطفت و بشارت آنان به از بین رفتن ترس و غم مىستانند; بدینگونه که از عذاب خدا ترسان و براى ثواب او غمگین مباشید، یا از امور آخرت که در پیش دارید، مترسید و درباره آنچه مانند زن و فرزند، بهجا نهادهاید محزون نباشید[43]: «اِنَّ الَّذینَ قالوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ استَقـموا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلــئِکَةُ اَلاّ تَخافوا و لاتَحزَنوا و اَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتى کُنتُم توعَدون». (فصّلت/41، 30) بنابر روایتى از امامصادق(علیه السلام)نیز آیه پیشین به نزول فرشتگان در حالت احتضار اشاره دارد[44] به نظر برخى، عبارت «کُنتُم توعَدون» که بهصورت ماضى استمرارى است بر تنزّل فرشتگان مزبور، پس از مرگ دلالتمىکند.[45]
خداوند در آیه64 یونس/10 به مؤمنان پارسا، بشارت در دنیا و آخرت را وعده مىدهد: «لَهُمُالبُشرى فِى الحَیوةِ الدُّنیا و فِى الأخِرَةِ» در حدیثى از رسولاکرم(صلى الله علیه وآله) آمده: بشارت در دنیا رؤیاهاى نیکویى است که مؤمن مىبیند و بشارت در آخرت، بشارت در زمان مرگ است.[46] براساس روایتى از امام صادق(علیه السلام)، ملکالموت به مؤمن در حالت احتضار مىگوید: آنچه امید داشتى، به تو داده شد و از آنچه مىترسیدى، ایمنى یافتى; آنگاه براى وى درى را بهسوى منزلگاهش در بهشت گشوده، به وى گفته مىشود: به سکونتگاه خویش در بهشت نظر کن و اینان رسول خدا، على، حسن و حسین(علیهم السلام)هستند.[47]
بنا بر حدیثى نبوى، ملک الموت و کمککنندگانش (فرشتگان دیگر) براى قبض روح مؤمن به وى نزدیک نمىشوند; مگر پس از سلام بر او و بشارت او به بهشت.[48] فقیهان براى مؤمنان، درباره مسلمان در حال احتضار، احکامى اعمّ از واجب، مستحب و مکروه ذکر کردهاند.[49]
شداید احتضار:
از آیاتى مانند 26ـ30 قیامت/83ـ87 واقعه/93 انعام/6 و تعبیر تزهق از ریشه زُهوق بهمعناى خروج چیزى با سختى[50]: «...وتَزهَقَ اَنفُسُهُم و هُم کـفِرون» (توبه/9، 55) و تعبیر آمدن سکرات مرگ و اشاره به قصد گریز انسان از آن: «وجاءَت سَکرَةُ المَوتِ بِالحَقِّ ذلِکَ ما کُنتَ مِنهُ تَحید» (ق/50، 19) مىتوان به شداید احتضار پى برد. «سکرة» بهمعناى مستى و مقصود از سکره مرگ، حالتى است که هنگام جان کندن بر انسان عارض مىشود و همانند مستى که نمىداند چه مىگوید و با او چه گفته مىشود، به خویشتن مشغول و از مردم منقطع مىگردد.تعبیر «بِالحقّ» در آیه اخیر اشاره دارد به اینکه وجود پدیده مرگ بر اساس قضاى الهى بوده، در نظام هستى ضرورى است.[51] در تفسیر این تعبیر آراى دیگرى نیز ارائه شده است.[52] طبق روایتى از امام صادق(علیه السلام)مرگ، براى برخى کافران، از نیش زدن مار و عقرب و بریدن بدنشان با ارّه و قیچى و چرخاندن سنگ آسیاب در چشمانشان سختتراست.[53]
احتضار پایان مهلت پذیرش توبه:
انسان تا قبل از زمان احتضار، فرصت توبه دارد; ولى با فرارسیدن حالت احتضار و ظاهر شدن علایم قطعى مرگ، دیگر توبه او پذیرفته نشده،[54] هیچ سودى براى وى نخواهد داشت: «ولَیسَتِ التَّوبَةُ لِلَّذینَ یَعمَلونَ السَّیِّـاتِ حَتّى اِذا حَضَرَ اَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ اِنّى تُبتُ الــنَ...». (نساء/4، 18) گفته شده: مراد از گنهکاران (الّذین یعملون السیّئات) در این آیه مسلمانانند; زیرا در ادامه آیه به عدم پذیرش توبه کافران تصریح شده است.[55] در لحظه احتضار، حقایق براى انسان آشکار مىشود; ولى اثرى بر آن مترتّب نمىگردد; زیرا نمىتوان ایمان آورد.[56] فرعون هنگام گرفتارى در غرقاب نابودى توبه و اظهار ایمان کرد; ولى از وى پذیرفته نشد: «...حَتّى اِذا اَدرَکَهُ الغَرَقُ قالَ ءامَنتُ اَنَّهُ لا اِلـهَ اِلاَّ الَّذى ءامَنَت بِهِ بَنوا اِسرءیلَ و اَنا مِنَ المُسلِمین * ءالــنَ و قَد عَصَیتَ قَبلُ و کُنتَ مِنَ المُفسِدین». (یونس/10،90ـ91)در برخى روایات وارد شده که توبه حتى در زمان احتضار نیز پذیرفته مىشود[57] و در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: در زمان احتضار، امکان توبه براى انسان جاهل وجود دارد; ولى این راه براى عالم مسدود است.[58]
درخواست تأخیر مرگ و بازگشت به دنیا:
بسیارى از انسانها در زندگى دنیا دچار غفلت بوده، براى هجرت از دنیا آمادگى ندارند; به همین دلیل، هنگام رویارویى با مرگ، با استغاثه فراوان درخواست تأخیر مرگ و بازگشت به دنیا را دارند. قرآن کریم از ابراز چنین تقاضایى چه هنگام فرا رسیدن مرگ بر اثر فرود آمدن عذاب الهى بر اقوامى خاص (ابراهیم/14، 44) و چه هنگام فرا رسیدن مرگ بهمعناى عام خبر داده است: «حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ رَبِّ ارجِعون * لَعَلّى اَعمَلُ صــلِحـًا فیما تَرَکتُ کَلاّ اِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها». (مؤمنون/23، 99ـ100) طبق این آیه، مشرکان همواره به خدا شرک ورزیده، خدا را به آنچه از آن منزه است، وصف مىکنند و به اموال و فرزندانى که به آنها داده شده، مغرورند تا زمانى که مرگ یکى از ایشان فرا رسد[59] و غفلت و لجاجت را در وى از بین ببرد. در این هنگام، از روى ندامت و حسرت بر کوتاهىهاى خویش درخواست مىکند که به دنیا بازگردد[60] که البته چنین درخواستى پذیرفته نمىشود. در حدیثى از رسولاکرم(صلى الله علیه وآله)درباره این آیه آمده است: هنگامى که مرگ انسان فرا مىرسد، هر آنچه گرد آورده و از اداى حق آن خوددارى کرده، در برابرش جمع مىشوند و در آن هنگام است که مىگوید: «رَبِّ ارجِعون...».[61]بر اساس روایت دیگرى از آن حضرت، جمله «رَبِّ ارجِعون...» در آیات 99ـ100 مؤمنون/23 به کافر اختصاص دارد; امّا مؤمن هنگامى که ملائکه را مىبیند و آنان از وى درباره بازگشت به دنیا مىپرسند، دنیا را خانه غمها خوانده، اشتیاق خود را براى رفتن بهسوى خدا اعلام مىدارد.[62] در عین حال، آیاتى دیگر به درخواست تأخیر اجل از سوى مؤمنان اشاره دارد; مانند آیاتى که در آنها به مؤمنان امر شده از یاد خدا غافل نشوند و از آنچه روزیشان شده انفاق کنند; زیرا در غیر این صورت، هنگامى که مرگ یکى از آنها فرا رسد، از خداوند مىخواهد مرگ او را به تأخیر اندازد تا بتواند از اموال خویش انفاق کند: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لاتُلهِکُم اَمولُکُم و لا اَولـدُکُم عَن ذِکرِ اللّهِ...* و اَنفِقوا مِن ما رَزَقنـکُم مِن قَبلِ اَن یَأتِىَ اَحَدَکُمُ المَوتُ فَیَقولَ رَبِّ لَولا اَخَّرتَنى اِلى اَجَل قَریب فَاَصَّدَّقَ و اَکُن مِنَ الصّــلِحین * و لَنیُؤَخِّرَ اللّهُ نَفسـًا اِذا جاءَ اَجَلُها...». (منافقون/63، 9ـ11)وجه جمع این آیات با روایاتى که بر عدم رغبت مؤمن براى بازگشت به دنیا دلالت مىکنند، مىتواند این باشد که درخواست تأخیر اجل، مربوط به مؤمنان متوسط و گنهکار، و اشتیاق براى رفتن بهسوى خدا، مربوط به دارندگان درجات عالى ایمان است. در روایتى نیز آمده است که چون جان مؤمن به گلوى وى رسد، جایگاهش در بهشت به او نشان داده مىشود; آنگاه مىگوید: مرا به دنیا بازگردانید تا خویشان خود را از آنچه مىبینم آگاه سازم که به وى گفته مىشود راهى بهسوى این کار نیست.[63] چنانکه قرآن، شبیه چنین مطلبى را از مؤمنى راستین نقل مىکند: «...قالَ یــلَیتَ قَومى یَعلَمون * بِما غَفَرَ لى رَبّى و جَعَلَنى مِنَ المُکرَمین». (یس/36، 26ـ27)
اعتراف ستمگران بر ضد خویشتن:
قرآن کریم، از اقرار برخى ستمگران (در لحظه احتضار) به کفر خویش سخن گفته و این اعتراف، حاکى از عمق یقین انسان در آن لحظه به عاقبت خویش است: «فَمَن اَظلَمُ مِمَّنِ افتَرى عَلَى اللّهِ کَذِبـًا اَو کَذَّبَ بِـایـتِهِ اُولـئِکَ یَنالُهُم نَصیبُهُم مِنَ الکِتـبِ حَتّى اِذا جاءَتهُم رُسُلُنا یَتَوَفَّونَهُم قالوا اَینَ ما کُنتُم تَدعونَ مِن دونِ اللّهِ قالوا ضَلّوا عَنّا و شَهِدوا عَلى اَنفُسِهِم اَنَّهُم کانوا کـفِرین». (اعراف/7، 37)اتّصال احتضار به عذاب یا آسایش پس از مرگ:
احتضار انسانهاى مؤمن و موحّد، به بهشت و آسایش در عالم برزخ متّصل مىشود: «قیلَ ادخُلِ الجَنَّةَ...» (یس/36، 26)[64] و احتضار ستمگران و کافران، به جهنّم و عذاب برزخى متصل مىگردد; چنانکه قوم نوح با غرق شدن، داخل آتش شدند: «مِمّا خَطیــتِهِم اُغرِقوا فَاُدخِلوا نارًا» (نوح/71، 25)[65] و قوم فرعون در آتش برزخى به سر مىبرند:«اَلنّارُ یُعرَضونَعَلَیها غُدُوًّاوعَشیـًّا...». (غافر/40،46)[66]منابع
اقرب الموارد فى فصح العربیة والشوارد; تاجالعروس من جواهرالقاموس; التبیان فى تفسیر القرآن; تفسیر روحالبیان; تفسیر العیاشى; تفسیر القرآنالعظیم، صدرالمتألهین; تفسیرالقرآن الکریم، ابنعربى; التفسیرالکاشف; التفسیرالکبیر; التفسیر المنیر فىالعقیدة والشریعة والمنهج; تفسیر موضوعى قرآن کریم; تفسیر نورالثقلین; جامعالبیان عن تأویل آى القرآن; الجامع لاحکام القرآن، قرطبى; جواهرالکلام فى شرح شرایع الاسلام; الدرالمنثور فى تفسیر بالمأثور; الفرقان فى تفسیرالقرآن; القاموس المحیط; الکشاف; کشفالاسرار و عدةالابرار; لسانالعرب; لقاءالله; مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن; مجمعالبحرین; المصباح المنیر; معانىالاخبار; مفردات الفاظ القرآن; من لایحضره الفقیه; المیزان فى تفسیر القرآن.ابوالفضل خوشمنش و بخش فلسفه و کلام
[1]. القاموس المحیط، ج1، ص534.
[2]. جواهرالکلام، ج4، ص5; الدرالمنثور، ج2، ص460; المصباح، ص140.
[3]. القاموسالمحیط، ج1، ص535; اقربالموارد، ج1، ص667.
[4]. مجمعالبیان، ج3، ص37; الکاشف، ج7، ص334ـ335; تفسیر قرطبى، ج2، ص173.
[5]. مجمعالبیان، ج3، ص37.
[6]. تفسیر قرطبى، ج2، ص173.
[7]. المصباح، ص140; تاج العروس، ج6، ص291.
[8]. من لایحضره الفقیه، ج1، ص151.
[9]. تفسیر موضوعى، ج5، ص21.
[10]. المیزان، ج16، ص251 و ج3، ص206.
[11]. همان، ج20، ص113.
[12]. المیزان، ج20، ص179ـ181.
[13]. مجمعالبیان، ج1، ص180; تفسیر قرطبى، ج2، ص93.
[14]. مجمعالبیان، ج8، ص546.
[15]. الکشاف، ج4، ص663; المنیر، ج29، ص273.
[16]. مفردات، ص166، «ترق»; المیزان، ج20، ص113.
[17]. مفردات، ص363، «رقى»; التبیان، ج10، ص200.
[18]. تفسیر صدرالمتألهین، ج7، ص121.
[19]. الفرقان، ج27، ص109.
[20]. التبیان، ج10، ص200; المیزان، ج20، ص113.
[21]. نورالثقلین، ج5، ص465.
[22]. جامعالبیان، مج14، ج29، ص242; التبیان، ج10، ص200; الدر المنثور، ج8، ص361.
[23]. تفسیر قرطبى، ج19، ص73.
[24]. روحالبیان، ج10، ص255; جامعالبیان، مج14، ج29، ص243.
[25]. التفسیر الکبیر، ج29، ص231.
[26]. لسانالعرب، ج12، ص304ـ306.
[27]. المیزان، ج20، ص113; التفسیر الکبیر، ج29، ص232; جامعالبیان، مج14، ج29، ص245; الدرالمنثور، ج8، ص362.
[28]. التفسیر الکبیر، ج29، ص232.
[29]. جامعالبیان، مج14، ج29، ص245.
[30]. التفسیر الکبیر، ج29، ص232.
[31]. الفرقان، ج29، ص290.
[32]. الدر المنثور، ج8، ص362.
[33]. التفسیرالکبیر، ج29، ص232; جامعالبیان، مج14، ج29، ص245.
[34]. المیزان، ج20، ص113.
[35]. مجمعالبحرین، ج1، ص530; جواهر الکلام، ج4، ص6.
[36]. مجمعالبیان، ج4، ص483; تفسیر قرطبى، ج7، ص7.
[37]. الدر المنثور، ج3، ص322.
[38]. مجمعالبیان، ج4، ص519.
[39]. المیزان، ج7، ص285.
[40]. التفسیر الکبیر، ج13، ص85.
[41]. تفسیر ابنعربى، ج1، ص481 و ج2، ص501.
[42]. لقاء الله، ص205ـ206.
[43]. مجمعالبیان، ج9، ص17.
[44]. همان.
[45]. المیزان، ج17، ص390.
[46]. من لایحضره الفقیه، ج1، ص150.
[47]. تفسیر عیاشى، ج2، ص124 و 125.
[48]. من لایحضره الفقیه، ج1، ص152.
[49]. جواهر الکلام، ج4، ص6ـ30.
[50]. مفردات، ص384; المیزان، ج9، ص308.
[51]. المیزان، ج18، ص348.
[52]. الکشّاف، ج4، ص386; التفسیر الکبیر، ج28، ص164.
[53]. معانى الاخبار، ج2، ص192ـ193.
[54]. التبیان، ج3، ص147.
[55]. جامع البیان، مج3، ج4، ص402.
[56]. تفسیر موضوعى، ج4، ص173ـ174.
[57]. الکشاف، ج1، ص489.
[58]. تفسیر عیاشى، ج1، ص228.
[59]. المیزان، ج15، ص67.
[60]. کشفالاسرار، ج6، ص467.
[61]. التفسیر الکبیر، ج23، ص119.
[62]. الکشاف، ج3، ص203; الدرالمنثور، ج6، ص114ـ115.
[63]. من لایحضره الفقیه، ج 1، ص152.
[64]. المیزان، ج17، ص79.
[65]. همان، ج20، ص36.
[66]. همان، ج1، ص350
۹۰/۱۰/۳۰
هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب گریان، زغمى دیده عالم شده امشب
آهنگ سرشکم، که رسد بر لب مژگان با این دل سودا زده همدم شده امشب
رحلت پیامبر اکرم(ص) ، رسول مهربانی و عطوفت و شهادت سبط اکبرش، امام حسن مجتبی(ع) برشما تسلیت باد
یا علی