همسفران به منزل رسیده
جبهۀ ما جبهۀ عجیبی بود. قدرت نمایی خدا در تمامی لحظاتش پیدا و آشکار بود و داستان شهادت شهیدانش، آدمی را غرق تدبر و تفکر می کرد. و دل همۀ کسانی که در آینده، بر خواندن خاطراتشان و گرامی داشتن یادشان، همت گمارند، لبریز از معنویت و صفا خواهد بود. ...
شهر کوچک ما( ایوانکی) شهیدی بنام عبدالله سرهنگی دارد. واقعا" که او عبد صالح خدا بود. در منطقۀ عملیاتی قامتش بر زمین افتاد و به سبب عقب نشینی نیروها پیکرش به دست عراقی ها افتاد. یکسال از شهادتش گذشت. دوباره رزمندگان ما دست به عملیات زده و آن منطقه را آزاد کردند و جنازۀ شهدا را به تهران آوردند و از جمله جنازۀ شهید سرهنگی را نیز آوردند.
جنازه ای که پس از یکسال زیر نور خورشید بودن و باران و خاک خوردن کوچکترین تغییری نکرده بود.
جالب اینکه یک هفته قبل از اینکه پیکر شهید را بیاورند پدرش در عالم رؤیا، جمعیت زیادی را دیده بود که دارند پیکر پسرش را تشییع می کنند و در همان عالم خواب فرشتگان سفید بالی را بر روی تابوت مشاهده کرده بود.
این سوال در ذهنش نشسته بود که چرا فرشتگان دور جنازۀ پسرش بال و پر می زنند. در همان حال به سفارش فرشتگان تابوت را بر زمین می گذارند. و به او می گویند ما یکسال است که از جنازۀ شهیدتان حراست می کنیم. به امر خدا جنازه اش را تر و تازه نگه داشته ایم.
او در تابوت را بر می دارد و پیکر پسرش را سالم می بیند. دستش را زیر سر شهید گذاشته و سرش را بالا می آورد تا گونه هایش را ببوسد دستش خونی می شود و در همین حال از خواب بیدار می شود و درست یکهفته بعد این رؤیای صادقانه واقعیت پیدا می کند، یعنی جنازه را می آورند. جنازه ای که پس از یکسال مثل دسته ای از گلطراوت و شادابی دارد.
پدر جلو می رود که چهرۀ پسرش را ببوسد که در این هنگام می بیند که دستش نیز با خون سر شهیدش رنگین می شود. آیا این به نظر شما عجیب نیست؟ و آیا نباید این پرسش در ذهنش بنشیند که چگونه پیکر یک شهید در زیر آفتاب داغ خوزستان کوچکترین تغییری را پیدا نکرده و حتی خونش پس از یکسال، گرمی و طراوت و تازگی خود را از دست نداده باشد. اینها معجزاتی از معجزات خداست که با این عقل قاصر بشری نمی توان آن را تحلیل و تفسیر کرد.
***
شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیۀّ عجیبی داشت. مدام اشک میس ریخت، علت را که پرسیدم آقای برونسی گفت:
دارم از بچه ها خداحافظی می کنم، چرا که خوابی دیده ام، سپس افزود:
به صورت امانت برای شما نقل می کنم و آن اینکه: در خواب بی بی فاطمه زهرا(س) را دیدم که فرمود: فلانی! فردا مهمان ما هستی، محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی که در منطقۀ عملیاتی بدر فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده اسفالت بصره - العماره می رود و من در همین چهار راه باید نماز بخوانیم تا وقتیکه بسوی خدا پرواز می کنم و بلاخره نیز این خواب در همان جا و همان وقتیکه گفته بود، به زیبایی تعبیر شد...