نامه ای از جهنم
نامه ای از جهنم
واینکه اکنون بدست تو می رسد، نامه نیست...
یکپارچه ناله است ولی...
ولی چکار کنم؟؟؟
تو با ناله های من آشنایی کامل داری. در این تاریکی توهم آور ،قلب تنها و افسردۀ من ،در خاموشی خلوتسرای سینۀ درهم کوفته ام،برای من می خواندو من احساسات ناشی از ناله های حسرتبار جهنمی ام را که عصارۀ مطالب سیاه نامۀ اعمالم است،برای تو می نویسم بخوان و ببین چه می فهمی...
شاید برای تو تصور اینکه من این نامه را از کجا می نویسم محال باشد.آخرین پناهگاه من گوشۀ پرتی است از بیابان بیکران ، بی آب و علف و غم آلود موسوم به غساق...
ای کسی که خود را اشرف مخلوقات می دانی!تلاش کن پیش من نیایی...
شامم سیه بامم سیه دل رفته بر باد
سرگشته ام در عالمی سرگشته بنیاد
کاشانه ام سرپوش عریان سفرۀ فقر
گمنامی ام تابوت یادی رفته از یاد
در سینه ام دیگر نشانی از نفس نیست
در خانه ام جز سایۀ بیگانه کس نیست
دیوانه شد روحم ز بس بیگانه دیدم!
بیگانه با خود بس که خود دیوانه دیدم
فریاد،فریاد
فریاد از این شام سیه کام سیه فام
فریاد از این شهر!
فریاد از این دهر!
فریا از این دوران تار تیره فرجام
این تیره دورانی که خورشید از پس ابر
خون می فشاند جای می بر جام ایام
فریاد،فریاد!
آری بدین سان تلخ و طوفان زا و مرموز
هرجا و هر روز
پیچیده وحشت گستر این فریاد جانسوز