بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را ،
بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند
راحلان طریق می دانند که ماندن نیز در رفتن است.
«شهید آوینی»
منوی تصویری سایت ندای الرحیل
-----------------------
-----------------------
-----------------------
-----------------------
-----------------------
بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را ،
بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند
راحلان طریق می دانند که ماندن نیز در رفتن است.
«شهید آوینی»
وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ
یعنی آنها لباس های زیبائی به رنگ های سبز از حریر نازک و ضخیم می پوشند.
سوره کهف، آیه 31.
رنگ سبز، رنگ لباس اهل بهشته
لباس اهل جهنم
فَالَّذینَ کَفَروا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابُ مِنْ نارٍ »
« وَ تَرَی الْمُجْرِمینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنینَ فِی الْاَصْفادِ سَرابیلُهُمْ مِنْ قطِرانٍ وَ تَغْشی وُجوهُهُمُ النّارُ »
« کسانی که کافر شدند لباسهایی از آتش برای آنها بریده می شود . و در روز قیامت مجرمان را باهم در غل و زنجیر می بینی که لباسهایشان از ماده چسبنده بدبوی اشتعال زاست و صورتهایشان را آتش می پوشاند . »
« قطران » نوعی ماده سیاه رنگ قابل اشتعال است ٬ چیزی شبیه مخلوطی از قیر و بنزین که خیلی هم بدبو و بدمنظر است و در آتش دوزخ سریعا آتش می گیرد و شعله ور می شود .
لباس اهل جهنم یا قطعه هایی از مس و آهن گداخته و سرخ شده است و یا قطران است.
امام باقر (ع) می فرماید :
« به اهل جهنم هفتاد جامه از آتش می پوشانند و کلاهی از آتش بر سرشان می گذارند.
جبرئیل هم به پیامبر اکرم (ص) عرض کرد که :
اگر یکی از پیراهن و سرابیل اهل جهنم بین زمین و آسمان آویزان شود ٬ تمام اهل زمین از بوی بد و حرارت آن می میرند .
پیامبر اکرم (ص) با شنیدن این حرف گریه کرد.
زهره قائمی که در سال 1378 مسئولیت عملیات ترور سپهبد شهید علی صیاد شیرازی را برعهده داشت یکی از منافقین به هلاکت رسیده در درگیری اخیر اردوگاه اشرف است. قائمی جزو محافظان مسعود رجوی و معاون مریم قجر عضدانلو(رجوی) بود که در شورای مرکزی این گروهک تروریستی نیز حضور داشت.
شیخ به هنگام دفن جوانی می گوید :
دیدم که موسی بن جعفر (علیه السلام )
آغوش بر جوان می گشاید ،
از اطرافیان می پرسند
این جوان آخرین حرفش چه بود؟
پاسخ می شنود
که این شعر:
منتظران را به لب آمد نفس
ای شه خوبان توبه فریاد رس
****
درسفر به کاشان ،
شیخ همانند همه سفرهای دیگر ،ن
خست به قبرستان شهر رفت .
همراهان شنیدند
که به حضرت اباعبدلله الحسین (علیه السلام )سلام میدهد.
جلوتر که میرودمی گوید :
بویی به مشامتان نمی رسد؟
بوی گل سرخ!
واز مسوؤل قبرستان می پرسد ،
امروز چه کسی رادفن کرده اند ؟
وی همه را به طرف محل دفن کسی می برد
که تازه به خاکش سپرده اند.
در آنجا همه آن بوی گل را استشمام می کنند .
شیخ می گوید :
وقتی این بنده خدا را اینجا دفن کرده اند ،
وجود مقدس سید الشهداء تشریف آورده اندایجا ،
وبه واسطه این شخص ،عذاب را ازاهل قبرستان برداشتند.
شیخ مکتب نرفته ما،باهمان صفای باطن و صمیمت دوست داشتنی خود به چنان باور و ایمانی رسید که تادم مرگ ،دمی از دعا و مناجات به درگاه الهی غافل نبود .
داستان واپسین لحظات زندگی او از زبان یکی از یاران او همچون لحظه لحظه زندگانی اوخواندنی و آموزنده است .
سر انجام ،پس از هفتاد ونه سال بندگی و عبادت خدا وند در این دنیای گذرا ،در روز دهم شهریور 1340 هجری شمسی ،مرغ وجود از قفس تن پر می کشدو شیخ به خاطره ها می پیوندد.
گزارش وفات شیخ در بیان یکی از همنشینان اواز این قرار است:
خواب دیدم که دارند در مغازه های سمت غربی مسجد قزوین را می بندند .
پرسیدم :چرا؟
گفتند آشیخ رجبعلی خیاط از دنیا رفته است .
نگران و پر دلهره از خواب برخاستم .
ساعت سه نیمه شب بود .خواب خود را رؤیای صادقه یافتم .
پس از اذان صبح ،نماز خواندم و بی درنگ روانه منزل یکی از دوستان شدم
با شگفتی از دلیل این حضور بی موقع سؤال کرد جریان رؤیای خود را تعریف کردم
ساعت پنج بود که به طرف منزل شیخ راه افتادیم .
شیخ در را گشود داخل شدیم و در اتاق همراه شیخ نشستیم و قدری صحبت کردیم .
شیخ به پهلو خوابید و گفت چیزی بگوئید ،شعری بخوانید ! یکی خواند :
خوشتر از ایام عشق ایام نیست
صبح روز عاشقان را شام نیست
هنوز یک ساعت نگذشته بود که حال شیخ را دگرگون یافتم
و از شیخ خواستم که برایش دکتر بیاورم .
فرمود:
مختارید ،دکتررا آوردم و شیخ را معاینه کرد و رفتم نسخه را بگیرم .
هنگامی که برگشتم ،دیدم شیخ را به اتاقی دیگر برده اند ،
رو به قبله نشسته و شمد سفیدی روی پا انداخته و با انگشتانش یکسره با شمد بازی می کند ،
یک مرتبه حالتی پیدا شد و گویا در گوش اوچیزی گفتند که گفت :
ان شاءالله.
سپس فرمود امروز چند شنبه است ؟ دعای امرورا بیاورید تا بخوانیم.
هر سه نفر خواندیم .
سپس فرمود :
دستهایتان را به سوی آسمان بلند کنید و بگویید :
العفو.عظیم العفو،العفو :یاکریم العفو:خدامرا ببخشاید.
سپس من دنبال یکی دیگر از دوستان رفتم ،
که معلوم شد قبل از رسیدن من به سوی منزل شیخ رفته است .
وقتی برگشتم ،مغرب بود و شیخ قالب تهی کرده بود .
گویا همینکه دوست دیگرمان میرسد شیخ آغوش می گشایدو اور ابغل می کند
و در دامان اوجان به خدا می سپارد .
مرحوم ابن بابویه قمى رضوان الله علیه در کتاب شریف علل الشایع مطالبى را تحت عنوان([ علة عشق الباطل]( جمع آورى نموده است که چطور انسان گرفتار عشق باطل و محبت کاذب میشود و نقل مى کند:
مفضل بن عمر از حضرت امام صادق علیه السلام پرسید عشق چیست
فقال علیه السلام : قلوب خلت من ذکر الله فأذاقه الله حب غیره
آن حضرت فرمود:
, آن دلهائیکه از یاد خدا غافل و خالى باشد خدا کیفرى دردناک به آن ها مى چشاند , و آن همانا علاقه به باطل و عشق به دنیا و لذائذ زودگذر آن مى باشد .
پس اگر انسان همواره مواظب قلب خویش نباشد دل او از یاد خدا غافل مى گردد و در نتیجه تازیانه دردناک عشق به باطل را باید تحمل کند که خدا دوستى باطل را در این قلب قرار میدهد .
از حضرت على علیه السلام نیز آمده است :
صابروا أنفسکم على فعل الطاعات و صونوها عن دنس السیئات تجدوا حلاوة الایمان
و اگر کسى در اثر گناه طعم گواراى محبت خدا را نچشید حتما گرفتار دنس و آلودگى محبت باطل مى گردد .
و اگر این سخن حق است که([ ألا کل شى ء ما خلا الله باطل]( معلوم میشود علاقه به هر چه که سخن از خدا در آن نیست و راه خدا به آن سوى نیست علاقه باطل است و این علاقه باطل قلب را میمیراند . انسان گاهى به حیات زودگذرش دل مى بندد , گاهى به اهل و مالش علاقه دارد , و گاهى به دوستى دوستان جفا کار عشق مى ورزد . همه اینها کیفر دردناک الهى است .
رسانه ملی اونقدر لباس حقانیت به عشق پوشاند که هیچکس به ذهنش هم نمی رسه که عشق از گناهان بزرگه
ولی امروز متوجه شدم که ندای الرحیل جزو وبلاگهای برگزیده به مرحلۀ بعدی جشنواره تبیان راه یافته.
دیگه دل و دماغ نوشتن ندارم
آخه چرا با نیت مردم بازی می کنید؟؟؟؟
خیال می کنید امید به جایزۀ ناچیز شما می تونه جای امید به لطف الهی رو بگیره؟
شما نا خواسته دارین خواستۀ شیطان رو اجرا می کنین و نیت های نویسندگان را آلوده می کنین
شیطان خیلی زیرکه:
مشهوره که زمانی مردم درختی را می پرستیدند
مؤمنی جریان رو می بینه و عصبانی میشه
تبر رو برمیداره و میره تا درخت رو قطع کنه
شیطان جلوی راهش سبز میشه و میگه اجازه نمیدم درخت رو قطع کنی
مؤمن با شیطان درگیر میشه و شیطان رو زمین می زنه
شیطان مکار متوسل به خدعه میشه
دوتا سکه طلا به مرد مؤمن میده و میگه برو اینها رو صدقه بده و هر روز صبح زیر بالش دوتا سکه برات میذارم بردار
مرد راضی میشه میره!!
یه روز صبح از خواب بلند میشه می بینه از سکه خبری نیست
عصبانی میشه تبر رو بر میداره بره درخت رو قطع کنه
بین راه شیطان دوباره جلوش سبز میشه و میگه اجازه نمیدم درخت رو قطع کنی
مرد با شیطان درگیر میشه و شیطان مرد رو زمین میزنه
مرد از شیطان می پرسه چرا دفعۀ قبل من پیروز شدم ولی الان شکست خوردم
شیطان گفت تو دفعه قبل با نیتی خالص می رفتی درخت رو قطع کنی ولی الان بخاطر دوتا سکه عصبانی هستی
دوستان من در جشنواره تبیان!
قبول دارم که شما با نیت خوب دارین مردم رو تشویق می کنین و لی این کار شما نتیجه عکس خواهد داد
شیطان در برابر انسان هایی که نیتشان خالصه اظهار عجز کرده و لی شما دارین نیت ها رو آلوده می کنین
بخاطر همین تله گذاشته نیتها رو آلوده کنه و شما ناخواسته دارین از شیطان پیروی می کنین و خیال می کنین که دارین کار مهمی انجام میدین
قرآن می فرماید:
الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا
آنهایی که کوششان در زندگی دنیا تباه شد و می پنداشتند کاری نیکو می کنند
فردای قیامت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) از لب پرتگاه جهنم همراه با امیرالمؤمنین و حسن و حسین(علیهماالسلام) عبور مینمایند
شخصی از داخل جهنم فریاد میزند و سه مرتبه برای نجات خود به نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) استغاثه میکند ولی جواب نمیشود
بار دیگر سه مرتبه به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) استغاثه میکند، پس جواب نمیشنود.
پس ندا میدهد یا حسین یا حسین یا حسین اغثنی انا قاتل اعدائک؛
یا حسین! من را نجات بده، من دشمنان تو را کشتم.
در آن هنگام رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به امام حسین(علیهالسلام) میفرمایند:
برای تو دلیل آورد؛
پس امام حسین(علیهالسلام) چون عقاب تیز پرواز او را نجات میدهد.
راوی میپرسد:
آن شخص کیست؟
حضرت فرمودند:
مختار است.
سپس راوی با تعجب سؤال میکند:
چرا با آتش عذاب میسوزد با اینکه از قاتلین ابا عبدالله الحسین(علیهالسلام) انتقام گرفت؟
حضرت فرمودند:
به دلیل اینکه در قلب مختار ذرهای از محبت آن دو نفر وجود داشت. به خدا قسم اگر جبرائیل، میکائیل و اسرافیل در قلبشان چیزی از حب این دو باشد با صورت داخل آتش افکنده میشوند.
بحارالانوار: ج 45، ص 339، حدیث 5.