توصیف مرگ از زبان مولاعلی علیه السلام
درلحظه ی مرگ اطراف بدن شل می شود رنگ می پرد. مرگ می آید.
زبان می گیرد . انسان هنوز می بیند و می شنود ولی قدرت حرف زدن ندارد.
فکرش کارمی کند . با خود فکر می کند که عمرش را در چه راهی
صرف و تباه کرده وایامش را چگونه سپری کرده است؟ درآن لحظه
از اموال و ثروت هایی که در طول عمرش جمع کرده یادمی کند
و با خود می گوید:
این اموال را ازچه راهی بدست آورده ام
و فکر حلال وحرام آن نبودم
اکنون گناه وحسابش با من است و لذت و بهره اش با دیگران
ولی مامور مرگ همچنان روح او را ازاعضای او جدا
می کند تا زبان و گوش هم از کار می افتد و فقط چشمانش می بیند و به اطراف
خود نگاه می کند و تلاش و وحشت حرکت اطرافیان خود را مشاهده
می کند. دیگرنمی شنود و حرفی هم نمی زند.درلحظه آخرروح ازچشم
هم گرفته می شود واو مانند مرداری درمیان دوستان و بستگان می افتد وهمه از او می ترسند و از
کنارش فرار می کنند و پس از اندکی اورا به خاک سپرده
از او دور می شوند و او را به دست عملش می سپارند و برای همیشه
از دیدارش چشم می پوشند.