وخداوند اینگونه خدایی کرد
بنظر من نویسندگی مثل کشیدن نقاشیه، اول باید خطوط کلی رو بکشی، بعدش دوباره برگردی به جزئیات برسی
آخر سر هم نوبت به رنگ آمیزی و ظریف کاری می رسه.
یادمه یه روز صبح داشتم می رفتم سرکار.
دیدم تعدادی شیشه شکسته را کنار تیر چراغ برقی گذاشته اند.
من درکنار کارم تلاش می کنم روشنایی های تزئینی بسازم تا کمکی باشد برای مخارج زندگی ام.
البته تا به امروز که این مطلب را می نویسم موفق نبوده ام.
ماشین را نگهداشتم تا شیشه ها را بردارم.
موقع برداشتن شیشه ها متوجه صدای ناله های گربه ای شدم.
بنظرم رسید که بدن و پاهای گربه فلج شده بود و فقط می توانست سر خودش را تکان بدهد.
نگاه های التماس گونه ای داشت.
دلم به حالش سوخت.
چه کاری می توانستم برایش بکنم؟
حتما تشنه و گرسنه است.
به جای رفتن سرکار برگشتم رفتم خانه .
در یخچال را باز کردم ولی چیزی پیدا نکردم.
همسرم متوجه ا م شد و پرسید: چی کار داری می کنی؟
گفتم اگه بگم بهم می خندی!
اصرار کرد
جریان گربه و ناله هایش رو گفتم.
نگاهی تحقیر آمیز به من کرد!
گفتم ولش کن
موقع بیرون رفتن گفت تکه ای خورشت مرغ داخل یخچال هست بردار ببر.
غذا را برداشتم و رفتم.
گربه بسیار ضعیف شده بود.
غذا رو جلویش گذاشتم و کمی هم آب داخل ظرفی ریختم.
بیشتر از اینها از دست من کاری بر نمی اومد.
جز دعا
گفتم خدایامن انسان ناتوانی هستم و تا حد توان خودم به گربه ای ناتوان کمک کردم.
خدایا تو هم بیا خدایی کن!
بقول خودم می خواستم خداوند را تحریک کنم تا گربه را نجات بدهد!
دنیا این چهره ها را هم دارد
چهره های که غالبا فراموش می کنیم و از یادآوری آنها واهمه داریم.
چهره های که از آنها فرار می کنیم.
چهره های پر از بیماری و مرگ
چهره های پر از ناتوانی
خداوند هم این چهره های دنیا را می بیند.
هر لحظه هزاران انسان و حیوان در ناتوانی ها و رنج ها غرق می شوند و توسط مرگ شکار می شوند.
و خداوند می بیند و توانایی نجات را هم دارد.
ولی نجات نمی دهد.
خداوند آخرین دست و پا زدن های غرق شده ها را داخل آب می بیند
خداوند آخرین ناله های گربه ها رامی شنود.
خداوند آخرین دست و پا زدن های گرفتاران را می بیند
و آنها در باتلاق مرگ غرق می شوند.
آب و غذا را گذاشتم و رفتم تا به کارهایم برسم.
زمانیکه از سرکار برمی گشتم نگاهی به پشت تیر برق انداختم.
گربه به خوابی عمیق فرو رفته بود.
دیگر صدای ناله هایش شنیده نمی شد.
آخرین غذای زندگی اش را خورده و آخرین قطرات آب زندگی خود را نوشیده بود.
و شکر خدا که با شکمی سیر از دنیا رفته بود.
دیگر هیچ کاری از دست من بر نمی آمد.
حرکت کردم به طرف خانه
هنوز نماز ظهر خودم را نخوانده بودم که تلفن زنگ زد.
یک از دوستان بود .
می گفت که کلنی زنبور عسل بالای طبقه پنجم ساختمانی افتاده بیا بگیر.
من قبلا کندوی عسل نگه می داشتم و به دلایلی زنبورهای خودم رو از دست داده بودم.
کندوی خالی رو کمی تمیز کرده کلاه و دودی رو برداشتم و رفتم.
به کمک دوستان زنبورها رو گرفتیم.
شب شد و طبق عادت شبهای مبارک ماه رمضان به مسجد می رفتیم.
بین راه احساس کردم که تعداد گربه های محل خیلی زیاد شده.
واقعا که مرگ گربه ها هم نعمتی بزرگ هست از طرف خداوند به انسانها
اگر هیچ گربه ای نمیرد زندگی برای انسانها غیر ممکن می شود.
یاد گربه فلج افتادم.
این روزها مد شده که همه سر خدا فریاد می زنن و از خداوند مایوس می شوند.
دیدی که خداوند گربه را نجات نداد!
تو از خدایت بهتری!
تو گربه را دیدی و صدای ناله هایش را شنیدی و بر حیوان بیچاره ترحم کردی.
و خداوند در عین توانایی او را نجات نداد.
و با همین حرفها در همین فضای مجازی تا می توانند علیه خداوند نفرت پراکنی می کنن!
ولی هرگز نمی گویند:
این خداوند بود که صدای ناله های گربه ای گرسنه را شنید و مرا برای سیر کردن او فرستاد.
منی که روزهای دیگر جز دنبال کردن گربه ها کار دیگری بلد نبودم دلم را برایش مهربان کرد تا بروم و از غذای خودم برایش ببرم.
بله!
خداوند کارهای خود را با ابزار انجام می دهد و من و شما ابزاری هستیم در جهت تحقق اراده خداوند.
خداوند مزد دلسوزی هایم را هم همان روز بهم داد .
غذایی لذیذ دادم و کندوی زنبور عسلی داد.
حقیقتا که خداوند سریع الحساب است.
آری!
خداوند می بیند و می شنود و مهربان است.
ولی حقیقتی بالاتر از این زندگی و از این لذت بردن ها هست که ما غالبا آن را فراموش می کنیم.
و آن حقیقت این است که در پس این زندگی پر از رنج، یک زندگی گسترده و عظیمی وجود دارد که به رفتار های خداوند معنی می دهد.
بدون در نظر گرفتن این حقیقت هیچ توضیح و تفسیری برای صفات الهی و عدالت خداوندی یافت نمی شود و بشر در باتلاق کفر و انکار غرق می شود.