ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی
جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۲۵ ب.ظ

پلکی بزن...!

در این کوچه بن بست عمر، لحظه بی اعتنا به یکدیگر از پی هم گذشتند؛
این ریسمان زمان است که دارد به رشته ای می رسد وأن قریب است که پاره شود؛
این سیل بی محبت عمر است که تومار زندگی ام را در هم پیچیده و پیش می برد؛
جام عمرم فقط چند قطره ای جا دارد، چیزی نمانده که سر ریز شود؛
شاه پر عقاب مرگ بر بالای سرم ندای ألرحیل می سراید؛
و رفتن تنها راه است...
پلکی به هم بزن...
.
.
.
زدی؟!!
این تمام عمر من بود...
حالا چشمانت را خوب بشوی جوری دیگر زندگی کن...
نگاهی به راهت، به مقصدت و به توشه ات بی افکن...
زمان- امانتی پاک بود در دستان تو؛
برای بندگی، چه جسورانه نافرمانی رب جلیل را کردی ای ذلیل...
لحظه لحظه نعمت برایت فرو فرستاد؛
وتو یک بار لب به شکر رب غنی نگشودی ای فقیر...
چه عجله ای برای افتادن در چاه نفست داشتی...
دستانت چقدر طالب گناه بود...
نگاهی به پایان راه کرده ای...
تا کجا میروی با کوله باری از غفلت؟
کوه بی حاصلی را چشم بسته چقدر تند می پیمایی؟
میدانی معادی هست؟
آیا در خیال آن هستی؟
میدانی حسابی هست؟
آیا حسابت پاک است؟
میدانی سوالی هست؟
آیا جوابی داری؟
کفش غرورت را چه قدر خوب ور کشیده ای به سمت پرتگاه هلاکت...
چه با عظمت ایستاده ای در سرپیمان نیستی...
آیا کسی هست قبل از سر آمدن پیمانه عمر چشم از سرمستی و بی خیالی بگشاید؟
مبادا دیر شود...
آنقدر غفلت که تنها توشه مان حسرت باشد و اندوه...
مهربانا!
باشمیم پر از عطر مهرت از خواب بیدارم کن؛
آب تنبیه به صورتم بپاش؛
دست به سویت دراز کردم؛
کمک کن که محتاج توأم؛
ای از من به من نزدیکتر...

 



نوشته شده توسط بهنام جدی بالابیگلو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت

پلکی بزن...!

جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۲۵ ب.ظ

در این کوچه بن بست عمر، لحظه بی اعتنا به یکدیگر از پی هم گذشتند؛
این ریسمان زمان است که دارد به رشته ای می رسد وأن قریب است که پاره شود؛
این سیل بی محبت عمر است که تومار زندگی ام را در هم پیچیده و پیش می برد؛
جام عمرم فقط چند قطره ای جا دارد، چیزی نمانده که سر ریز شود؛
شاه پر عقاب مرگ بر بالای سرم ندای ألرحیل می سراید؛
و رفتن تنها راه است...
پلکی به هم بزن...
.
.
.
زدی؟!!
این تمام عمر من بود...
حالا چشمانت را خوب بشوی جوری دیگر زندگی کن...
نگاهی به راهت، به مقصدت و به توشه ات بی افکن...
زمان- امانتی پاک بود در دستان تو؛
برای بندگی، چه جسورانه نافرمانی رب جلیل را کردی ای ذلیل...
لحظه لحظه نعمت برایت فرو فرستاد؛
وتو یک بار لب به شکر رب غنی نگشودی ای فقیر...
چه عجله ای برای افتادن در چاه نفست داشتی...
دستانت چقدر طالب گناه بود...
نگاهی به پایان راه کرده ای...
تا کجا میروی با کوله باری از غفلت؟
کوه بی حاصلی را چشم بسته چقدر تند می پیمایی؟
میدانی معادی هست؟
آیا در خیال آن هستی؟
میدانی حسابی هست؟
آیا حسابت پاک است؟
میدانی سوالی هست؟
آیا جوابی داری؟
کفش غرورت را چه قدر خوب ور کشیده ای به سمت پرتگاه هلاکت...
چه با عظمت ایستاده ای در سرپیمان نیستی...
آیا کسی هست قبل از سر آمدن پیمانه عمر چشم از سرمستی و بی خیالی بگشاید؟
مبادا دیر شود...
آنقدر غفلت که تنها توشه مان حسرت باشد و اندوه...
مهربانا!
باشمیم پر از عطر مهرت از خواب بیدارم کن؛
آب تنبیه به صورتم بپاش؛
دست به سویت دراز کردم؛
کمک کن که محتاج توأم؛
ای از من به من نزدیکتر...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۱
بهنام جدی بالابیگلو

نظرات  (۰)

سایت ندای الرحیل منتظر دیدگاه میهمانان است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">