ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی
سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۹ ب.ظ

گناهی بنام عشق

در کوفه جوان بسیار زیبایى زندگى مى کرد که از ملازمین مسجد جامع و دائما در حال عبادت بود.

روزى زنى زیبا نظرش به او افتاد و دلى صد دل عاشق او شد و مدتها در عشق آن جوان مى سوخت ، یک روز آن زن بر سر راه مسجد ایستاد و همین که جوان را در حال رفتن به مسجد دید، به او گفت :

اى جوان با تو حرفى دارم ، اما آن جوان با خدا، کوچکترین اعتنایى نکرد و رفت .

روز دیگر باز بر سر راه او ایستاد و به او گفت :
حرف مرا بشنو!
جوان گفت :
اینجا محل رفت و آمد دیگران و موضع تهمت است ، من نمى خواهم مورد تهمت و حرف مردم قرار بگیرم .
زن گفت :
مى دانم که شما بندگان خاص خدا خیلى زود مورد تهمت قرار گرفته و بى انصافانه سنگ به شیشه پاک و صاف عفت شما مى زنند، ولى با این وجود من مى خواهم حرف دلم را به شما بگویم که تمام اعضا و جوارح من عاشق و شیفته و شیداى تو است .
با شنیدن این حرف حالت خاصى به جوان دست داد ولى بى اعتنا از کنار دختر گذشت و راه خانه را پیش گرفت . اما همه فکر و ذکرش پیش آن دختر بود. حتى مى خواست به نماز بایستد، اما فکر او پریشان و مضطرب بود و نمى فهمید که چه مى خواند. لذا کاغذى برداشت و نامه اى به آن زن نوشت و به همان محل رفت و دید که زن همانجا ایستاده است ، نامه را به سوى او انداخت و رفت .
زن که نامه را خواند دید در آن نوشته :

اى زن ! خداوند مهربان و بردبار است ، توبه کن ، زیرا او بنده توبه کار را مى بخشد و با این کار موجبات خشم و غضب خداوند را فراهم مکن که اگر خداوند بر کسى غضب کند کارش زار است ، حتى آسمان و زمین و کوه و درخت و حیوانات از غضب او در امان نیستند. پس انسان چگونه طاقت خشم خدا را دارد؟

اى زن ! آنچه به من گفتى اگر دروغ بود و خواستى مرا بفریبى ، من قیامت را به یاد تو مى آورم که حساب و کتاب چقدر سخت است ، تا از این کار بد و خلاف اخلاق دست بردارى و...
و اگر راست گفتى که حقیقتا عاشق من هستى توصیه مى کنم که خود را معالجه کنى که این عشقها فایده اى ندارد:
زیرا
عشقهایى کز پى رنگى بود
عشق نبود، عاقبت ننگى بود

برو و خدا را پیدا کن ، عشق حقیقى را پیدا کن و عاشق او شو.

بعد از چند روز دوباره آن زن بر سر راه جوان ایستاده ، جوان از دور که مى آمد آن زن را دید و خواست به خانه برگردد تا با او ملاقات نکند، اما آن زن او را صدا زد و گفت :
اى جوان ! باز نگرد که بعد از امروز دیگر ملاقاتى بین ما نخواهد بود مگر در پیشگاه خداوند، سپس گریه شدیدى کرد و به نزد جوان رفت و گفت :
مرا موعظه اى کن ! و سفارش بنما تا به آن عمل کنم !
جوان گفت :
تو را توصیه مى کنم که خود را از شر نفس اماره ات حفظ کنى و بدانى که خدا آگاه بر اعمال همه مى باشد.
زن در حالى که شدیدا گریه مى کرد به خانه اش رفت و مشغول عبادت شد و بر همان حالت بود تا این که از دنیا رفت .


محجة البیضاء، ج 5، ص 188.


نوشته شده توسط بهنام جدی بالابیگلو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت

گناهی بنام عشق

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۹ ب.ظ
در کوفه جوان بسیار زیبایى زندگى مى کرد که از ملازمین مسجد جامع و دائما در حال عبادت بود.

روزى زنى زیبا نظرش به او افتاد و دلى صد دل عاشق او شد و مدتها در عشق آن جوان مى سوخت ، یک روز آن زن بر سر راه مسجد ایستاد و همین که جوان را در حال رفتن به مسجد دید، به او گفت :

اى جوان با تو حرفى دارم ، اما آن جوان با خدا، کوچکترین اعتنایى نکرد و رفت .

روز دیگر باز بر سر راه او ایستاد و به او گفت :
حرف مرا بشنو!
جوان گفت :
اینجا محل رفت و آمد دیگران و موضع تهمت است ، من نمى خواهم مورد تهمت و حرف مردم قرار بگیرم .
زن گفت :
مى دانم که شما بندگان خاص خدا خیلى زود مورد تهمت قرار گرفته و بى انصافانه سنگ به شیشه پاک و صاف عفت شما مى زنند، ولى با این وجود من مى خواهم حرف دلم را به شما بگویم که تمام اعضا و جوارح من عاشق و شیفته و شیداى تو است .
با شنیدن این حرف حالت خاصى به جوان دست داد ولى بى اعتنا از کنار دختر گذشت و راه خانه را پیش گرفت . اما همه فکر و ذکرش پیش آن دختر بود. حتى مى خواست به نماز بایستد، اما فکر او پریشان و مضطرب بود و نمى فهمید که چه مى خواند. لذا کاغذى برداشت و نامه اى به آن زن نوشت و به همان محل رفت و دید که زن همانجا ایستاده است ، نامه را به سوى او انداخت و رفت .
زن که نامه را خواند دید در آن نوشته :

اى زن ! خداوند مهربان و بردبار است ، توبه کن ، زیرا او بنده توبه کار را مى بخشد و با این کار موجبات خشم و غضب خداوند را فراهم مکن که اگر خداوند بر کسى غضب کند کارش زار است ، حتى آسمان و زمین و کوه و درخت و حیوانات از غضب او در امان نیستند. پس انسان چگونه طاقت خشم خدا را دارد؟

اى زن ! آنچه به من گفتى اگر دروغ بود و خواستى مرا بفریبى ، من قیامت را به یاد تو مى آورم که حساب و کتاب چقدر سخت است ، تا از این کار بد و خلاف اخلاق دست بردارى و...
و اگر راست گفتى که حقیقتا عاشق من هستى توصیه مى کنم که خود را معالجه کنى که این عشقها فایده اى ندارد:
زیرا
عشقهایى کز پى رنگى بود
عشق نبود، عاقبت ننگى بود

برو و خدا را پیدا کن ، عشق حقیقى را پیدا کن و عاشق او شو.

بعد از چند روز دوباره آن زن بر سر راه جوان ایستاده ، جوان از دور که مى آمد آن زن را دید و خواست به خانه برگردد تا با او ملاقات نکند، اما آن زن او را صدا زد و گفت :
اى جوان ! باز نگرد که بعد از امروز دیگر ملاقاتى بین ما نخواهد بود مگر در پیشگاه خداوند، سپس گریه شدیدى کرد و به نزد جوان رفت و گفت :
مرا موعظه اى کن ! و سفارش بنما تا به آن عمل کنم !
جوان گفت :
تو را توصیه مى کنم که خود را از شر نفس اماره ات حفظ کنى و بدانى که خدا آگاه بر اعمال همه مى باشد.
زن در حالى که شدیدا گریه مى کرد به خانه اش رفت و مشغول عبادت شد و بر همان حالت بود تا این که از دنیا رفت .


محجة البیضاء، ج 5، ص 188.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۱۶
بهنام جدی بالابیگلو

نظرات  (۰)

سایت ندای الرحیل منتظر دیدگاه میهمانان است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">