ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی
پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۵۶ ب.ظ

تجرید روح و جدایی موقت روح از بدن

مرحوم «آقا شیخ هاشم قزوینى» از علما و اساتید بزرگ حوزه علمیه «مشهد» بود و جریانى که ذیلاً نقل مى شود

بسیارى از دوستان و شاگردانش از او شنیده اند از جمله یکى از شاگردان آن مرحوم - که از فضلاى حوزه علمیه قم است - چنین نقل مى کرد:

روزى خدمت مرحوم شیخ هاشم قزوینى رسیدم و از او خواهش کردم، جریانى را که در زمینه تجرید روح و جدایی موقت روح از بدن براى ایشان واقع شده شخصاً توضیح دهند،

او چنین گفت:

«مردى بود که با این علم آشنائى داشت،

من نزد او رفته و از او خواستم که روح مرا از بدن تجرید کند،

او قبول کرد

  هنگامى که آماده این موضوع شدم ناگاه دیدم بدنم به گوشه اى افتاد و خودم از آن جدا شدم!

من گفتم:

بد نیست از این آزادى استفاده کنم و سرى به روستاى خودمان که در اطراف قزوین قرار داشت بزنم،

ناگاه دیدم در نزدیکى روستا هستم،

در بیرون ده، مردى را دیدم که به هنگام سحر، آب را از نهر دزدیده و به سوى ملک خودش مى برد،

طولى نکشید دیدم صاحب آب آمد

 هنگامى که از جریان مطلع گردید عصبانى شد و با بیلى که در دست داشت چنان بر سارق زد که او بر زمین افتاد و جان داد.

من کاملاً ناظر این جریان بودم ولى او مرا نمى دید،

سرانجام قاتل فرار کرد و جسد مقتول روى زمین ماند،

زنان ده که براى بردن آب، کنار نهر آمده بودند از جریان قتل آگاه شدند، و وحشتزده این خبر را به اهالى ده رساندند،

مردم ده دسته دسته به تماشا مى آمدند ولى از قاتل خبرى نبود

و به همین جهت مضطرب و متحیر بودن که چه کنند،

بالاخره بدن مقتول را براى دفن آماده ساختند.

من به خود آمدم که راستى طلوع آفتاب نزدیک است و من هنوز نماز نخوانده ام ناگهان دیدم در بدنم هستم و شخصى که روح مرا تجرید کرد به من گفت:

حالت چطور است؟

من آنچه را دیده بودم براى او نقل کردم و تاریخ حادثه را دقیقاً ضبط نمودم.

دو ماه از این جریان گذشت

چند نفر از اهالى روستا به «مشهد» آمدند.

هنگامى که با من ملاقات کردند، من از حال مقتول جویا شدم و بدون اینکه سخنى از قتل او بگویم پرسیدم حالش چطور است؟

گفتند:

متأسفانه دو ماه قبل او را کشته اند و جسد او را در کنار نهر یافته ایم!

اما قاتل او شناخته نشده است.

هفت سال از این جریان گذشت، من به ده آمدم تا بستگان و دوستان را از نزدیک ببینم،

مردم دسته دسته به ملاقات من مى آمدند تا اینکه شخص قاتل به مجلس آمد، هنگامى که مجلس خلوت شد او را به نزدیک خود دعوت کردم و گفتم:

راستى بگو ببینم قاتل فلانى چه کسى بوده است؟

او اظهار بى اطلاعى کرد

گفتم:

پس آن بیل را چه کسى بلند کرد و با آن فلانى را کشت؟

رنگ از صورتش پرید و فهمید که من از این موضوع باخبرم،

ناچار شد جریان را براى من بازگو کند.

گفتم:

من مى دانستم ولى مى خواستم به تو بگویم که باید بروى دیه او را به ورثه او بپردازى و یا از آنها بخواهى که تو را حلال کنند».



نوشته شده توسط بهنام جدی بالابیگلو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت

تجرید روح و جدایی موقت روح از بدن

پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۵۶ ب.ظ

مرحوم «آقا شیخ هاشم قزوینى» از علما و اساتید بزرگ حوزه علمیه «مشهد» بود و جریانى که ذیلاً نقل مى شود

بسیارى از دوستان و شاگردانش از او شنیده اند از جمله یکى از شاگردان آن مرحوم - که از فضلاى حوزه علمیه قم است - چنین نقل مى کرد:

روزى خدمت مرحوم شیخ هاشم قزوینى رسیدم و از او خواهش کردم، جریانى را که در زمینه تجرید روح و جدایی موقت روح از بدن براى ایشان واقع شده شخصاً توضیح دهند،

او چنین گفت:

«مردى بود که با این علم آشنائى داشت،

من نزد او رفته و از او خواستم که روح مرا از بدن تجرید کند،

او قبول کرد

  هنگامى که آماده این موضوع شدم ناگاه دیدم بدنم به گوشه اى افتاد و خودم از آن جدا شدم!

من گفتم:

بد نیست از این آزادى استفاده کنم و سرى به روستاى خودمان که در اطراف قزوین قرار داشت بزنم،

ناگاه دیدم در نزدیکى روستا هستم،

در بیرون ده، مردى را دیدم که به هنگام سحر، آب را از نهر دزدیده و به سوى ملک خودش مى برد،

طولى نکشید دیدم صاحب آب آمد

 هنگامى که از جریان مطلع گردید عصبانى شد و با بیلى که در دست داشت چنان بر سارق زد که او بر زمین افتاد و جان داد.

من کاملاً ناظر این جریان بودم ولى او مرا نمى دید،

سرانجام قاتل فرار کرد و جسد مقتول روى زمین ماند،

زنان ده که براى بردن آب، کنار نهر آمده بودند از جریان قتل آگاه شدند، و وحشتزده این خبر را به اهالى ده رساندند،

مردم ده دسته دسته به تماشا مى آمدند ولى از قاتل خبرى نبود

و به همین جهت مضطرب و متحیر بودن که چه کنند،

بالاخره بدن مقتول را براى دفن آماده ساختند.

من به خود آمدم که راستى طلوع آفتاب نزدیک است و من هنوز نماز نخوانده ام ناگهان دیدم در بدنم هستم و شخصى که روح مرا تجرید کرد به من گفت:

حالت چطور است؟

من آنچه را دیده بودم براى او نقل کردم و تاریخ حادثه را دقیقاً ضبط نمودم.

دو ماه از این جریان گذشت

چند نفر از اهالى روستا به «مشهد» آمدند.

هنگامى که با من ملاقات کردند، من از حال مقتول جویا شدم و بدون اینکه سخنى از قتل او بگویم پرسیدم حالش چطور است؟

گفتند:

متأسفانه دو ماه قبل او را کشته اند و جسد او را در کنار نهر یافته ایم!

اما قاتل او شناخته نشده است.

هفت سال از این جریان گذشت، من به ده آمدم تا بستگان و دوستان را از نزدیک ببینم،

مردم دسته دسته به ملاقات من مى آمدند تا اینکه شخص قاتل به مجلس آمد، هنگامى که مجلس خلوت شد او را به نزدیک خود دعوت کردم و گفتم:

راستى بگو ببینم قاتل فلانى چه کسى بوده است؟

او اظهار بى اطلاعى کرد

گفتم:

پس آن بیل را چه کسى بلند کرد و با آن فلانى را کشت؟

رنگ از صورتش پرید و فهمید که من از این موضوع باخبرم،

ناچار شد جریان را براى من بازگو کند.

گفتم:

من مى دانستم ولى مى خواستم به تو بگویم که باید بروى دیه او را به ورثه او بپردازى و یا از آنها بخواهى که تو را حلال کنند».

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۱۱
بهنام جدی بالابیگلو

نظرات  (۰)

سایت ندای الرحیل منتظر دیدگاه میهمانان است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">