ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی
پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۶ ب.ظ

موت اختیارى‏

 

شیخ محمد هیدجى، حکیم و عارف بسیار نام آور و والا مقام، و از علماى بزرگ تهران بود. یکى از شاگردان ایشان به نام آخوند ملاعلى همدانى (رحمه‏الله علیه) تابستان سال 1357 (ه.ش.) نزدیک پیروزى انقلاب، رحلت کرد. من یزد بودم‏ که خبر ارتحالشان را شندیم و در آنجا جلسه عظیمى گرفتند. آقاى هیدجى در مدرسه منیریه‏ تهران، وصل به حرم مطهر سیدناصرادین معروف به سیدنصرالدین در خیابان پاچنار تهران، حجره‏اى داشت و تا آخر عمر هم در همان حجره سکونت داشت و زندگى مى‏کرد. هر درسى که از او مى‏خواستند، مى‏گفت. ایشان موت اختیارى را با این که حکیم و عارف و فیلسوف بود، انکار مى‏کرد و مى‏گفت نمى‏شود آدم با اختیار و اراده خودش، خودش را بمیراند. بعد هم با اراده خودش، خودش را زنده بکند. هرچه با این بزرگوار بحث مى‏کردند که قانعش کنند، قانع نمى‏شد و مى‏گفت: از محالات است. شبى در همان مدرسه و در حجره خودش، وقتى بعد از نماز عشاء مشغول خواندن تعقیبات بود، ناگهان یک پیرمرد به ظاهر عوام و بى‏سواد، در حالى که عصایى دستش بود، وارد حجره آقاى هیدجى شد. سلامى کرد و بعد نشست و عصایش را یک گوشه‏اى گذاشت، و گفت: جناب آخوند، تو را با این حرف‏ها چکار؟ هیدجى فرمود: کدام حرف؟ پیرمرد گفت: همین که موت اختیارى را انکار مى‏کنى و مى‏گویى جزء محالات و ممتنعات است. تو را با این حرف‏ها چکار؟

هیدجى نمى‏دانست که این کیست. (انسان را که با قیافه و صورت و شکل و لباس و عنوان و نشان نمى‏توان شناخت و بسیارى از نشان‏دارها هستند که نشان دنیایى دارند، ولى نشانى از معرفت و توحید و حقیقت ندارند، و بسیارى از گمنامان و بى‏نشانها هستند که نشانى از ظواهر دنیا و مقامات و سمت دنیوى ندارند اما نشانه‏هاى بسیار عالى و بالا از معرفت و معنویت دارند.) و لذا حکیم هیدجى گفت: این حرفها چیست که تو مى‏گویى؟ ما حکیم و عارف و فیلسوفیم. کارمان بحث و تحقیق و تحلیل است و باید با این مسائل سر و کار داشته باشیم، ما درس مى‏گوییم، بحث مى‏کنیم، رد و ایراد داریم، نفى و اثبات داریم، کار، کار ما است و لذا با دیلیل و برهان، موت و مرگ اختیارى را رد مى‏کنیم.

پیرمرد یک تبسمى کرد و سرى تکان داد و گفت: شما منکر موت اختیارى هستید؟ گفت: بله. پیرمرد گفت: حالا نگاه کن. بعد این پیرمرد جلوى چشم حکیم هیدجى به پشت خوابید و پاها را به سمت قبله کرد، بعد هم گفت: انالله و اناالیه راجعون. این را گفت و مرد. علامه هیدجى نگاه کرد و دید مثل اینکه ده‏ها سال است این بنده خدا دارفانى را وداع گفته و از این نشأه به نشأه دیگر رفته است. سخت مضطرب و متوحش و آشفته خاطر شد که این چه مصیبت و بلایى بود که امشب بر سر من آمده، اگر حکومت بفهمد، چه جوابى بدهم، متهم مى‏شوم به آدم‏کشى. مى‏گویند این پیرمرد را آوردى در حجره و خفه کردى.

سراسیمه مى‏آید در حیاط مدرسه و طلاب و شاگردانش را صدا مى‏زند. آنها مى‏آیند و مى‏بینند این پیرمرد گویا سالهاى سال است که از دارفانى رفته. سخت پریشان مى‏شوند و بعد به این فکر مى‏افتند که به خادم بگویند تابوتى بیاورد تا این جنازه را در آن بگذارند و به شبستان مدرسه منتقل کنند که شب آنجا بماند و روز بعد تجهیز و تدفین و تغسیل بشود و استشهادى بشود که این پیرمرد با مرگ طبیعى از دنیا رفته است. اینها در فکر آوردن تابوت و بردن جسد بودند که یکباره دیدند این بنده خدا، خودش را تکانى داد و رو به قبله نشست و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، بعد لبخندى زد و به هیدجى گفت: حالا موت اختیارى را باور کردى. باور کردى که آدم مى‏تواند به جایى برسد که هر وقت اراده کرد، بیمرد، بعد هم بتواند خودش را با اراده خدا زنده کند، که از این به خلع و لبس تعبیر مى‏شود.

هیدجى گفت:

والله باور کردم، ولى نزدیک بوکه قالب تهى کنم. این چه مصیبتى بوکه بر سرم آوردى. ترسیدم که نکند متهم به قتل و کشتن تو بشوم. بعد پیرمرد گفت: آقاى هیدجى، این کار به خواندن، نوشتن، گفتن، مطالعه کردن و تدریس بستگى ندارد، بلکه بعضى از مسائل از راه تهذیب نفس و تعبد به دست مى‏آید

منبع: بحثى پیرامون معاد
(تفسیر آیات سوره قیامت)



نوشته شده توسط بهنام جدی بالابیگلو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت

موت اختیارى‏

پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۶ ب.ظ

 

شیخ محمد هیدجى، حکیم و عارف بسیار نام آور و والا مقام، و از علماى بزرگ تهران بود. یکى از شاگردان ایشان به نام آخوند ملاعلى همدانى (رحمه‏الله علیه) تابستان سال 1357 (ه.ش.) نزدیک پیروزى انقلاب، رحلت کرد. من یزد بودم‏ که خبر ارتحالشان را شندیم و در آنجا جلسه عظیمى گرفتند. آقاى هیدجى در مدرسه منیریه‏ تهران، وصل به حرم مطهر سیدناصرادین معروف به سیدنصرالدین در خیابان پاچنار تهران، حجره‏اى داشت و تا آخر عمر هم در همان حجره سکونت داشت و زندگى مى‏کرد. هر درسى که از او مى‏خواستند، مى‏گفت. ایشان موت اختیارى را با این که حکیم و عارف و فیلسوف بود، انکار مى‏کرد و مى‏گفت نمى‏شود آدم با اختیار و اراده خودش، خودش را بمیراند. بعد هم با اراده خودش، خودش را زنده بکند. هرچه با این بزرگوار بحث مى‏کردند که قانعش کنند، قانع نمى‏شد و مى‏گفت: از محالات است. شبى در همان مدرسه و در حجره خودش، وقتى بعد از نماز عشاء مشغول خواندن تعقیبات بود، ناگهان یک پیرمرد به ظاهر عوام و بى‏سواد، در حالى که عصایى دستش بود، وارد حجره آقاى هیدجى شد. سلامى کرد و بعد نشست و عصایش را یک گوشه‏اى گذاشت، و گفت: جناب آخوند، تو را با این حرف‏ها چکار؟ هیدجى فرمود: کدام حرف؟ پیرمرد گفت: همین که موت اختیارى را انکار مى‏کنى و مى‏گویى جزء محالات و ممتنعات است. تو را با این حرف‏ها چکار؟

هیدجى نمى‏دانست که این کیست. (انسان را که با قیافه و صورت و شکل و لباس و عنوان و نشان نمى‏توان شناخت و بسیارى از نشان‏دارها هستند که نشان دنیایى دارند، ولى نشانى از معرفت و توحید و حقیقت ندارند، و بسیارى از گمنامان و بى‏نشانها هستند که نشانى از ظواهر دنیا و مقامات و سمت دنیوى ندارند اما نشانه‏هاى بسیار عالى و بالا از معرفت و معنویت دارند.) و لذا حکیم هیدجى گفت: این حرفها چیست که تو مى‏گویى؟ ما حکیم و عارف و فیلسوفیم. کارمان بحث و تحقیق و تحلیل است و باید با این مسائل سر و کار داشته باشیم، ما درس مى‏گوییم، بحث مى‏کنیم، رد و ایراد داریم، نفى و اثبات داریم، کار، کار ما است و لذا با دیلیل و برهان، موت و مرگ اختیارى را رد مى‏کنیم.

پیرمرد یک تبسمى کرد و سرى تکان داد و گفت: شما منکر موت اختیارى هستید؟ گفت: بله. پیرمرد گفت: حالا نگاه کن. بعد این پیرمرد جلوى چشم حکیم هیدجى به پشت خوابید و پاها را به سمت قبله کرد، بعد هم گفت: انالله و اناالیه راجعون. این را گفت و مرد. علامه هیدجى نگاه کرد و دید مثل اینکه ده‏ها سال است این بنده خدا دارفانى را وداع گفته و از این نشأه به نشأه دیگر رفته است. سخت مضطرب و متوحش و آشفته خاطر شد که این چه مصیبت و بلایى بود که امشب بر سر من آمده، اگر حکومت بفهمد، چه جوابى بدهم، متهم مى‏شوم به آدم‏کشى. مى‏گویند این پیرمرد را آوردى در حجره و خفه کردى.

سراسیمه مى‏آید در حیاط مدرسه و طلاب و شاگردانش را صدا مى‏زند. آنها مى‏آیند و مى‏بینند این پیرمرد گویا سالهاى سال است که از دارفانى رفته. سخت پریشان مى‏شوند و بعد به این فکر مى‏افتند که به خادم بگویند تابوتى بیاورد تا این جنازه را در آن بگذارند و به شبستان مدرسه منتقل کنند که شب آنجا بماند و روز بعد تجهیز و تدفین و تغسیل بشود و استشهادى بشود که این پیرمرد با مرگ طبیعى از دنیا رفته است. اینها در فکر آوردن تابوت و بردن جسد بودند که یکباره دیدند این بنده خدا، خودش را تکانى داد و رو به قبله نشست و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، بعد لبخندى زد و به هیدجى گفت: حالا موت اختیارى را باور کردى. باور کردى که آدم مى‏تواند به جایى برسد که هر وقت اراده کرد، بیمرد، بعد هم بتواند خودش را با اراده خدا زنده کند، که از این به خلع و لبس تعبیر مى‏شود.

هیدجى گفت:

والله باور کردم، ولى نزدیک بوکه قالب تهى کنم. این چه مصیبتى بوکه بر سرم آوردى. ترسیدم که نکند متهم به قتل و کشتن تو بشوم. بعد پیرمرد گفت: آقاى هیدجى، این کار به خواندن، نوشتن، گفتن، مطالعه کردن و تدریس بستگى ندارد، بلکه بعضى از مسائل از راه تهذیب نفس و تعبد به دست مى‏آید

منبع: بحثى پیرامون معاد
(تفسیر آیات سوره قیامت)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۱۷
بهنام جدی بالابیگلو

نظرات  (۰)

سایت ندای الرحیل منتظر دیدگاه میهمانان است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">