جملاتی زیبا از سید شهیدان اهل قلم
بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را ،
بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند
راحلان طریق می دانند که ماندن نیز در رفتن است.
***
یاران؛ شتاب کنید که زمین نه جای ماند که گذرگاه است... گذر از نفس به سوی رضوان حق. هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه رحل اقامت بیفکند؟
***
ای همسفران معراج حسین چه مبارک شبی است ! تا اینجا جبرائیل را نیز در التزام رکاب داشتید، اما از این پس ... بال در سبحاتی گشوده اید که جبرائیل را نیز در آن بار نمی دهند!
***
تنها کسانی مردانه می میرند که
مردانه زیسته باشند
***
خون شهید، جاذبهی خاک را خواهد شکست؛
و ظلمت را خواهد درید؛
و معبری از نور خواهد گشود؛
و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،
هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد
***
پندار ما این است که ما ماندهایم و شهدا رفتهاند،اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند.
***
وطن پرستو بهاراست واگر بهار مهاجر است از پرستو مخواه که بماند، پرستویی که مقصد را در کوچ میبیند از ویرانی لانه اش نمیهراسد.اگرمقصدپرواز است پس قفس ویران بهتر.
***
کجا از مرگ هراس دارد آنکه به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است؟
***
یاران شتاب کنید…گویند قافلهای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست، آری گنهکاران را راهی نیست ،اما پشیمانان را میپذیرند.
***
جاذبه خاک به ماندن میخواند وآن عهدباطنی به رفتن،عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن…واین هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان در آوارگی وحیرت میان عقل و عشق معنا شود.
***
هیچ شنیدهای که مرغی اسیر،قفس را هم بر دارد وباخود ببرد؟
***
هم الان اگر ملکوتالموت سررسد وتو را به عالم باقی فراخواند،هرچند با شهادت،آمادهای؟
***
یاران ؛پای در راه نهیم که این راه رفتنی است ونه گفتنی…
***
راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمره که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ، اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد…
***
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیبا تر است ، سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند …
***
احرار از مرگ در بستر به خدا پناه می برند
***
در ملکوت اعلا کسی جز شهید زنده نیست و حیات دیگران اگر هم باشد به طفیلی شهداست
***
هنر یاد بهشت است و نوحه انسان در فراق، هنر زبان غربت بنی آدم است در فرقت دارالقرار و از همین روی همه با آن اُنس دارند؛ چه در کلام جلوه کند، چه در لحن و چه در نقش ... اُنسی دیرینه به قدمت جهان، هنر زبان بی زبانی است و زبان هم زبانی
***
زندگی انسان تمثیل آن مسافریست که از خانه موقت و ناپایدار به سوی مستقر ابدی خویش بار می بندد . پس اگر این خانه ها خانه های مجازی اند و ما مسافران در کوچ، دیگر چه جای دل بستن و حسرت بردن
***
تا زنده ایم هوشیاریم و هوشیار در خودی خود اسیر است و تا عقل باقی است خود از میانه بر نمی خیزد مگر آنکه شراب مرگ در کشیم که یکسره از عقل و از خود می رهاندمان. این سرّی است که در موه قبل ان تموتوا فاش کرده اند: بشنوید و بمیرید
***
هنر آن است که بمیری پیش از آن که بمیرانندت و مبدأ و منشأ حیات آنانند که چنین مرده اند
***
شهادت پایان نیست آغاز است. تولّدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدسی آن راه یابد. تولّد ستاره ای است که پرتو نورش عرصه زمان را در می نوردد و زمین را به نور ربُّ الاَرباب اشراق می بخشد
***
شهدا شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و همانانند که به دیگران حیات می بخشند
***
کیست که نخواهد از زندانی تنگ به کاخی بزرگ منتقل شود؟؟؟
***
ای بندگان خدا؛ تقوا پیشه کنید و از دنیا برحذر باشید که اگر دنیا به کسی وفا کند و یا کسی در آن باقی بماند انبیا برای بقا سزاوارترند، شایسته تر برای رضایت و راضی تر به قضا
***
دنیا نه جای درنگ و فراغت بلکه محمل رنجی است که آدمی پای بر آن می نهد تا روح در کشاکش ابتلائات عظیم راهی به عالم قرب بجوید و محیای رجعت شود
***
عجب از ما وا ماندگان زمین گیر که در جستجوی شهدا به قبرستان ها می آییم، این خود دلیلی است که از حقیقت عالم هیچ نمی دانیم . مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه شهدا ندارد و اگر این چنین است از ما مرده تر کیست ؟؟؟
***
13 - زمان بادی است که می وزد، هم هست هم نیست آنان را که ریشه در خاک استوار دارند از طوفان هراسی نیست ، پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند ، آن روزها مانده و باد زمان ما را با خود برده است حقیقت همین است.
***
عجب از این عقل باژگونه که ما را در جستجوی شهدا به قبرستان ها می کشاند
***
شهدا از دست نمی روند بلکه بدست می آیند
***
میان باطن وظاهر وادی حیرتی است که عقل در آن سرگردان است، تن در دنیاست وجان در آخرت، این یک به سوی خاک می کشاند و آن یک به سوی آسمان ... وچشم حس ظاهر بین است...
***
غایت خلقت جهان پرورش انسانهایی است که در برابر شدائد بر هر چه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند
***
یاران کربلایی؟ آنان را پروای مرگ نیست و دل و دیدگانشان را جز رضایت حق چیزی پر نخواهد کرد و چه پروایی آنجا که ملک جاودان بهشت رضوان حق میراث متقین است. یالَیتَنا کُنّا مَعَکُم
***
آنان را که از مرگ می ترسند از کربلا می رانند.
مادرم روز مرا روزه گرفت سرنوشتم ره پایــیزه گرفت
تن دنیا زعطش به تب آمیخته بود گوییکه که خداجای دلهارطب آویخته بود
شبحی کودکی ام راچوشبی دوش کشید دل من غصه به آغوش کشید
پدر آنروز دیرتر آمد نرسید کودکی ازدست من آنگونه پرید
زندگی راتمرین نوجوانی باید نوجوان رابسیارمهربانی باید
مشقم هرروز درصف نان بود آتش به تنور ازدل وجان بود
تکلیف چنین شدکه صبوری باید ازحرف اضافه دوری باید
روح من باعشق اگرکه مشکل دارد احساس عجیبیست که دردل دارد
یک حرف نگفته چون باقی بود این تشنه ترین چگونه خودساقی بود
موسیقی چشمان کسی چودلنوازآمد دل من شهادت گوبه نماز آمد
سخت است زندگی ولی پاپس نمیکشم روزی روم زیادآینه دیگرنفس نمیکشم
این چرخه بدون من هم جاری است حتی بودن به خاطره هاهم کاری است
من که عمری عقلم رابدوشم کشیده ام زمزمه هایش رابگوشم شنیده ام
بی حنجره ام برای آخرین فریادم میرسدآنروزکه برده اید ازیادم