ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی
جمعه, ۱۵ مهر ۱۳۹۰، ۰۶:۰۵ ق.ظ

محکوم به اعدام

محکوم به اعدام

می خواهم از کودکی هایش بنویسم، و اینکه یتیم بود. و یتیم بزرگ شد. و در این وانفسای روزگار، سهم او از خوردن و پوشیدن، تحمل حسرت نداری بود.

مادر پیری داشت که بسیار دلسوز بود. عطای ازدواج مجدد را به لقایش بخشیده بود و به بزرگ کردن بچه هایش مشغول شده بود.

او بزرگ می شد و نمی دانست که چه لقمۀ راحتیست برای روزگار وانفسای آخرالزمان...

نتوانست درسش را ادامه بدهد. سربازیش که تمام شد، مزۀ تلخ بیکاری را با تمام وجود چشید.

پدری نداشت که برایش زن بگیرد و من شاهد مکافات روزهای نامزدیش بودم...

او محکوم به مرگ است و منتظر سحریست که طناب مرگ گلویش را بفشارد.

جرم او قاچاق مواد مخدر است.

و ای کاش!!...

به لباسهای پاره و خانۀ گلی قناعت کرده بود و به فکر انتقام از ناکامیهایش نمی افتاد.

عجب حکایتی دارد روزگار، داستان مرگ و زندگی و تله ای خطرناک که جلوی بشر گذاشته شده...

راستش را بخواهید، هرگز برای نجات او از طناب مرگ دعا نکرده ام و نمی کنم...

 هرچند که می دانم بچه های کوچکش طعم تلخ بی پدری را در این وانفسای گرانی خواهند چشید.

بله!!..

هرگز دعا نخواهم کرد، هرچند می دانم که همسر جوانش در طوفانهای آخرالزمان، طعم گریه های نیمه شب را خواهد چشید...

 چون او طعم تلخ بی پدری را به بسیاری از خانواده ها چشانده است.

ولی دعا می کنم...

که لحظۀ آخر...

لحظه ای که طناب مرگ گلویش را می فشارد...

بهانه ای برای بخشیده شدن داشته باشد. چون  خداوند از هرکه بخواهد می گذرد.

راستش را بخواهید...

زندگی در سیاهچالهای دوزخ برای زندانیانش مشقتی  ابدیه...

اعدام شدنش کفارأ بعضی گناهانشه...

خدا به همه ما رحم کنه...



نوشته شده توسط بهنام جدی بالابیگلو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت

محکوم به اعدام

جمعه, ۱۵ مهر ۱۳۹۰، ۰۶:۰۵ ق.ظ
محکوم به اعدام

می خواهم از کودکی هایش بنویسم، و اینکه یتیم بود. و یتیم بزرگ شد. و در این وانفسای روزگار، سهم او از خوردن و پوشیدن، تحمل حسرت نداری بود.

مادر پیری داشت که بسیار دلسوز بود. عطای ازدواج مجدد را به لقایش بخشیده بود و به بزرگ کردن بچه هایش مشغول شده بود.

او بزرگ می شد و نمی دانست که چه لقمۀ راحتیست برای روزگار وانفسای آخرالزمان...

نتوانست درسش را ادامه بدهد. سربازیش که تمام شد، مزۀ تلخ بیکاری را با تمام وجود چشید.

پدری نداشت که برایش زن بگیرد و من شاهد مکافات روزهای نامزدیش بودم...

او محکوم به مرگ است و منتظر سحریست که طناب مرگ گلویش را بفشارد.

جرم او قاچاق مواد مخدر است.

و ای کاش!!...

به لباسهای پاره و خانۀ گلی قناعت کرده بود و به فکر انتقام از ناکامیهایش نمی افتاد.

عجب حکایتی دارد روزگار، داستان مرگ و زندگی و تله ای خطرناک که جلوی بشر گذاشته شده...

راستش را بخواهید، هرگز برای نجات او از طناب مرگ دعا نکرده ام و نمی کنم...

 هرچند که می دانم بچه های کوچکش طعم تلخ بی پدری را در این وانفسای گرانی خواهند چشید.

بله!!..

هرگز دعا نخواهم کرد، هرچند می دانم که همسر جوانش در طوفانهای آخرالزمان، طعم گریه های نیمه شب را خواهد چشید...

 چون او طعم تلخ بی پدری را به بسیاری از خانواده ها چشانده است.

ولی دعا می کنم...

که لحظۀ آخر...

لحظه ای که طناب مرگ گلویش را می فشارد...

بهانه ای برای بخشیده شدن داشته باشد. چون  خداوند از هرکه بخواهد می گذرد.

راستش را بخواهید...

زندگی در سیاهچالهای دوزخ برای زندانیانش مشقتی  ابدیه...

اعدام شدنش کفارأ بعضی گناهانشه...

خدا به همه ما رحم کنه...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۷/۱۵
بهنام جدی بالابیگلو

نظرات  (۰)

سایت ندای الرحیل منتظر دیدگاه میهمانان است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">