باور دارم خاله ام اهل بهشت است ((مبارزه با اوتانازی))
باور دارم خاله ام اهل بهشت است
اسمش گلچمن بود. اهل نماز وروزه بود. زن ثروتمندی بود. ارث کلانی برایش رسیده بود و زندگی راحت و آرامی داشت.
ده سال اواخر عمرش شوهرش بیماری لاعلاجی گرفته زمین گیر شده بود.
ده سال توی خونه بستری بود. توان بلند شدن و بیرون رفتن را هم نداشت.
گلچمن حق زندگی داشت. می توانست با هزاران دوز و کلک شوهر خود را سر به نیست کند و زندگی جدیدی را با همسر دیگری تجربه کند.
ولی...
او زن خداترس و مهربانی بود. ده سال همسرش را تر و خشک کرد.
ده سال صبر و مقاومت نمود...
ده سال با نفس خود جهاد کرد...
ده سال در برابر تمامی تفکرات روشنفکران غربزده ایستاد...
ده سال تفکرات پیروان اوتانازی را به باد تمسخر گرفت...
ده سال فیمینیسم را تحقیر کرد...
او شوهرداری می کرد و با این کار قدم به قدم به خدا نزدیکتر می شد.
بعد از ده سال گلچمن دار فانی را وداع کرد.
گلچین روزگار عجب خوشسلیقه است
می چیند آن گلی که به عالم نمونه است
بعد از مرگ او شوهرش نتوانست زنده بماند. او هم مرد در حالی که نجاست روی انگشتانش خشک شده بود...
او مرد درحالی که ده سال زندگی اش را مدیون صبر و مقاومت همسرش بود.
او مرد و ما هم خواهیم مرد. و روزی برانگیخته خواهیم شد.
روزی که موعد دیدار ما و نیاکان ماست.
در آن روز گلچمن سندی نورانی در دست راست خود دارد. سندی که با مقاومت ده سالۀ خود خریده بود.
و من...
باور دارم که او از آزادشدگان از جهنم است.
باور دارم که:
خاله ام اهل بهشت است.