ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی
يكشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۸:۴۳ ب.ظ

همسفران به منزل رسیده

حاج صفر می گوید:

جبهۀ ما جبهۀ عجیبی بود. قدرت نمایی خدا در تمامی لحظاتش پیدا و آشکار بود و داستان شهادت شهیدانش، آدمی را غرق تدبر و تفکر می کرد. و دل همۀ کسانی که در آینده، بر خواندن خاطراتشان و گرامی داشتن یادشان، همت گمارند، لبریز از معنویت و صفا خواهد بود. ...

شهر کوچک ما( ایوانکی) شهیدی بنام عبدالله سرهنگی دارد. واقعا" که او عبد صالح خدا بود. در منطقۀ عملیاتی قامتش بر زمین افتاد و به سبب عقب نشینی نیروها پیکرش به دست عراقی ها افتاد. یکسال از شهادتش گذشت. دوباره رزمندگان ما دست به عملیات زده و آن منطقه را آزاد کردند و جنازۀ شهدا را به تهران آوردند و از جمله جنازۀ شهید سرهنگی را نیز آوردند.

جنازه ای که پس از یکسال زیر نور خورشید بودن و باران و خاک خوردن کوچکترین تغییری نکرده بود.

جالب اینکه یک هفته قبل از اینکه پیکر شهید را بیاورند پدرش در عالم رؤیا، جمعیت زیادی را دیده بود که دارند پیکر پسرش را تشییع می کنند و در همان عالم خواب فرشتگان سفید بالی را بر روی تابوت مشاهده کرده بود.

این سوال در ذهنش نشسته بود که چرا فرشتگان دور جنازۀ پسرش بال و پر می زنند. در همان حال به سفارش فرشتگان تابوت را بر زمین می گذارند. و به او می گویند ما یکسال است که از جنازۀ شهیدتان حراست می کنیم. به امر خدا جنازه اش را تر و تازه نگه داشته ایم.

او در تابوت را بر می دارد و پیکر پسرش را سالم می بیند. دستش را زیر سر شهید گذاشته و سرش را بالا می آورد تا گونه هایش را ببوسد دستش خونی می شود و در همین حال از خواب بیدار می شود و درست یکهفته بعد این رؤیای صادقانه واقعیت پیدا می کند، یعنی جنازه را می آورند. جنازه ای که پس از یکسال مثل دسته ای از گلطراوت و شادابی دارد.

پدر جلو می رود که چهرۀ پسرش را ببوسد که در این هنگام می بیند که دستش نیز با خون سر شهیدش رنگین می شود. آیا این به نظر شما عجیب نیست؟ و آیا نباید این پرسش در ذهنش بنشیند که چگونه پیکر یک شهید در زیر آفتاب داغ خوزستان کوچکترین تغییری را پیدا نکرده و حتی خونش پس از یکسال، گرمی و طراوت و تازگی خود را از دست نداده باشد. اینها معجزاتی از معجزات خداست که با این عقل قاصر بشری نمی توان آن را تحلیل و تفسیر کرد.

 

 

 

***

 

 

 

شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیۀّ عجیبی داشت. مدام اشک میس ریخت، علت را که پرسیدم آقای برونسی گفت:

دارم از بچه ها خداحافظی می کنم، چرا که خوابی دیده ام، سپس افزود:

به صورت امانت برای شما نقل می کنم و آن اینکه: در خواب بی بی فاطمه زهرا(س) را دیدم که فرمود: فلانی! فردا مهمان ما هستی، محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی که در منطقۀ عملیاتی بدر فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده اسفالت بصره - العماره می رود و من در همین چهار راه باید نماز بخوانیم تا وقتیکه بسوی خدا پرواز می کنم و بلاخره نیز این خواب در همان جا و همان وقتیکه گفته بود، به زیبایی تعبیر شد...



نوشته شده توسط بهنام جدی بالابیگلو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت

همسفران به منزل رسیده

يكشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۸:۴۳ ب.ظ
حاج صفر می گوید:

جبهۀ ما جبهۀ عجیبی بود. قدرت نمایی خدا در تمامی لحظاتش پیدا و آشکار بود و داستان شهادت شهیدانش، آدمی را غرق تدبر و تفکر می کرد. و دل همۀ کسانی که در آینده، بر خواندن خاطراتشان و گرامی داشتن یادشان، همت گمارند، لبریز از معنویت و صفا خواهد بود. ...

شهر کوچک ما( ایوانکی) شهیدی بنام عبدالله سرهنگی دارد. واقعا" که او عبد صالح خدا بود. در منطقۀ عملیاتی قامتش بر زمین افتاد و به سبب عقب نشینی نیروها پیکرش به دست عراقی ها افتاد. یکسال از شهادتش گذشت. دوباره رزمندگان ما دست به عملیات زده و آن منطقه را آزاد کردند و جنازۀ شهدا را به تهران آوردند و از جمله جنازۀ شهید سرهنگی را نیز آوردند.

جنازه ای که پس از یکسال زیر نور خورشید بودن و باران و خاک خوردن کوچکترین تغییری نکرده بود.

جالب اینکه یک هفته قبل از اینکه پیکر شهید را بیاورند پدرش در عالم رؤیا، جمعیت زیادی را دیده بود که دارند پیکر پسرش را تشییع می کنند و در همان عالم خواب فرشتگان سفید بالی را بر روی تابوت مشاهده کرده بود.

این سوال در ذهنش نشسته بود که چرا فرشتگان دور جنازۀ پسرش بال و پر می زنند. در همان حال به سفارش فرشتگان تابوت را بر زمین می گذارند. و به او می گویند ما یکسال است که از جنازۀ شهیدتان حراست می کنیم. به امر خدا جنازه اش را تر و تازه نگه داشته ایم.

او در تابوت را بر می دارد و پیکر پسرش را سالم می بیند. دستش را زیر سر شهید گذاشته و سرش را بالا می آورد تا گونه هایش را ببوسد دستش خونی می شود و در همین حال از خواب بیدار می شود و درست یکهفته بعد این رؤیای صادقانه واقعیت پیدا می کند، یعنی جنازه را می آورند. جنازه ای که پس از یکسال مثل دسته ای از گلطراوت و شادابی دارد.

پدر جلو می رود که چهرۀ پسرش را ببوسد که در این هنگام می بیند که دستش نیز با خون سر شهیدش رنگین می شود. آیا این به نظر شما عجیب نیست؟ و آیا نباید این پرسش در ذهنش بنشیند که چگونه پیکر یک شهید در زیر آفتاب داغ خوزستان کوچکترین تغییری را پیدا نکرده و حتی خونش پس از یکسال، گرمی و طراوت و تازگی خود را از دست نداده باشد. اینها معجزاتی از معجزات خداست که با این عقل قاصر بشری نمی توان آن را تحلیل و تفسیر کرد.

 

 

 

***

 

 

 

شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیۀّ عجیبی داشت. مدام اشک میس ریخت، علت را که پرسیدم آقای برونسی گفت:

دارم از بچه ها خداحافظی می کنم، چرا که خوابی دیده ام، سپس افزود:

به صورت امانت برای شما نقل می کنم و آن اینکه: در خواب بی بی فاطمه زهرا(س) را دیدم که فرمود: فلانی! فردا مهمان ما هستی، محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی که در منطقۀ عملیاتی بدر فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده اسفالت بصره - العماره می رود و من در همین چهار راه باید نماز بخوانیم تا وقتیکه بسوی خدا پرواز می کنم و بلاخره نیز این خواب در همان جا و همان وقتیکه گفته بود، به زیبایی تعبیر شد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۲/۱۸
بهنام جدی بالابیگلو

نظرات  (۰)

سایت ندای الرحیل منتظر دیدگاه میهمانان است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">