قلب یخ زده
یکسال گذشت براین قلب ویران که اسیرشده درتوهمات بیهوده وغرق شده در آرزوهای پوسیده...
یکسال گذشت بر دل افسرده ای که ابرهای تیرۀ آخرالزمان، اورا به کابوسی وحشتناک گرفتار کرده اند...
یکسال گذشت...
یکسال گذشت بر این چشم نابینا، شنا کنندۀ تاریکیها، کور شده از زیباییها و خوارشدۀ زشتیها...
یکسال گذشت و هنوز...
بوی تعفن دلهای آلوده به لاشۀ دنیا، شمیم الرحیل را، ازخاطره ها محو کرده اند؛
پس یا محول الحول والاحوال!
در این زمستان طولانی که خورشید از پشت ابرهای تیره، آرزوی زنده کردن گلهای یخ زده را دارد...
در این طوفانهایی که امواج هوس بلعیدن قلبهای ما را دارد...
در این تاریکیها...
تو ما را زنده کن، قبل از آنکه بوی تعفن مردار از دلهایمان برخیزد و زوزۀ دلخراش شغالان بیشه
ملکوتیان رابیازارد...
یا مقلب القلوب و الابصار
ای تدبیر کنندۀ روزها وشبها...
دلهای ما را دگرگون کن، چشمهای ما را بینا کن و ما را دراین سفر دراز، فرامش نکن...
عیدتان مبارک