مهدی نیا!
سالها پیش، زمانی که همه انقلابی بودند، درکش برایم سخت بود...
می گفتم: چرا نمی آیی؟!...
ولی اکنون که تقویمهای زیادی را دور ریخته ام، فهمیده ام که چرا نیامدی!
ای غریب گوشه نشین! نمی دانم که به کدامین چاه اشکهایت را می ریزی، با آنکه ما را اسیر زجرآورترین مشکلات می بینی،
نیا! فریب نامه های کوفیان را هم نخور!!!
نیا! که ما آخرت را به دنیا فروخته ایم!!!
نیا!...
ای یوسف فاطمه! کنعانیان تو را به سکه های ناچیزی خواهند فروخت، چون اینجا، سکه است که حرف اول و آخر را می زند...
نیا که فرات طاقت تشنگی جگرگوشه های پیغمبر را ندارد...
نیا که زنجیر طاقت اسارت جگرگوشه ها را ندارد...
نیا که ما لیاقت تو را نداریم...
نیا...