ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی
جمعه, ۲۴ دی ۱۳۸۹، ۱۱:۵۳ ق.ظ

فراموش شده

تصور کن درجهنم رتیلها دنبالت کرده اند ولی از سنگینی زنجیرها توان فرار کردن را نداری، با هزار زحمت خودت را از کنار مذابها و گدازه ها به بیابانی می رسانی ولی تازه می فهمی که عقربی جلوی تو ایستاده،عقرب نیش خود را وارد شکم تو می کندوتو از شدت درد به خود می پیچی.

گوشت بدنت شروع به ریختن می کند و فقط اسکلت بدنت می ماند.

چهل سال در همین حالت زجر می کشی، دوباره گوشت بدنت با قیافه ای بسیار زشت ،بالبهای کلفت به شکل میمون و دماغی گنده و دراز و سری کچل می روید.

این بار میبینی ماری بزرگ که دو سر دارد،بالای سرت ایستاده،فرار می کنی.

ازشدت گرما زبانت آویزان است و له له می کنی،ضعف و گرسنگی بر تو غلبه کرده آب چرکی سیاه و بد بو می بینی که در گوشه ای از صحرا جاری است.

بناچار برای اینکه تشنگی خودت را برطرف کنی بطرفش می روی.وقتی که خوردی تا شکم همه می سوزد.بلند شده ضجه می زنی.

در اینحال ...

گرگها را میبینی که بطرفت می آیند،فرار کرده بناچار خودت را داخل مذابها ودریایی از گدازه ها میاندازی.

از شدت گرما ضجه می زنی ولی فریادرسی پیدا نمی کنی.

تنهایی و تنهایی و کسی را پیدا نمی کنی که با او درد دل کنی.غم سنگینی به دلت نشسته،هرچه گریه می کنی،دلت آرام نمی شود.

در تاریکی جهنم هر شبحی تو را می ترساند.به هر جا فرار می کنی ،ماراست وعقرب ورتیل و گرگ و حیوانات مخصوص جهنم و...

از شدت ترس فرار می کنی ولی پناهگاهی نداری،هرچقدر فریاد می زنی کسی پیدا نمی شود که تو را نجات دهد.

در تاریکی جهنم ، از راهی بسیار دور، نوری رامی بینی و عزمت را راسخ می کنی که خودت را به آنجا برسانی.باآنکه زنجیرها سنگینی می کنند، پیاده حرکت می کنی.هفتاد سال طول می کشد.

بعد از آنهمه پیاده روی،درحالیکه گرسنه و تشنه و در مانده ای،باغها و کاخها و درختان بهشتی را می بینی.

آنهمه زیبایی را هرگز یکجا ندیده بودی...

نهرهای آب و مؤمنینی که با همسرانشان مشغول خوردن میوه های بهشتی اند.

ناگهان متوجه نگاه تو می شوند.های های به تو می خندند.

از خجالت آب می شوی.فرشته ای با گرزی آهنین آمده بر سرت می کوبد.

برگرد به همانجایی که بودی، تو اهل جهنمی و هرگز برای تو نجاتی نخواهد بود...

امروز فراموش می شوی همانطوری که امروزت را فرا موش کرده بودی.

 

 

بله می شود برای آخرت رمان هم نوشت وفیلم هم ساخت وتلاش فرهنگی هم کرد.

فرهنگ ما غنیست وآخرت ،جزو مختصات فرهنگی ماست.

 



نوشته شده توسط بهنام جدی بالابیگلو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت

فراموش شده

جمعه, ۲۴ دی ۱۳۸۹، ۱۱:۵۳ ق.ظ

تصور کن درجهنم رتیلها دنبالت کرده اند ولی از سنگینی زنجیرها توان فرار کردن را نداری، با هزار زحمت خودت را از کنار مذابها و گدازه ها به بیابانی می رسانی ولی تازه می فهمی که عقربی جلوی تو ایستاده،عقرب نیش خود را وارد شکم تو می کندوتو از شدت درد به خود می پیچی.

گوشت بدنت شروع به ریختن می کند و فقط اسکلت بدنت می ماند.

چهل سال در همین حالت زجر می کشی، دوباره گوشت بدنت با قیافه ای بسیار زشت ،بالبهای کلفت به شکل میمون و دماغی گنده و دراز و سری کچل می روید.

این بار میبینی ماری بزرگ که دو سر دارد،بالای سرت ایستاده،فرار می کنی.

ازشدت گرما زبانت آویزان است و له له می کنی،ضعف و گرسنگی بر تو غلبه کرده آب چرکی سیاه و بد بو می بینی که در گوشه ای از صحرا جاری است.

بناچار برای اینکه تشنگی خودت را برطرف کنی بطرفش می روی.وقتی که خوردی تا شکم همه می سوزد.بلند شده ضجه می زنی.

در اینحال ...

گرگها را میبینی که بطرفت می آیند،فرار کرده بناچار خودت را داخل مذابها ودریایی از گدازه ها میاندازی.

از شدت گرما ضجه می زنی ولی فریادرسی پیدا نمی کنی.

تنهایی و تنهایی و کسی را پیدا نمی کنی که با او درد دل کنی.غم سنگینی به دلت نشسته،هرچه گریه می کنی،دلت آرام نمی شود.

در تاریکی جهنم هر شبحی تو را می ترساند.به هر جا فرار می کنی ،ماراست وعقرب ورتیل و گرگ و حیوانات مخصوص جهنم و...

از شدت ترس فرار می کنی ولی پناهگاهی نداری،هرچقدر فریاد می زنی کسی پیدا نمی شود که تو را نجات دهد.

در تاریکی جهنم ، از راهی بسیار دور، نوری رامی بینی و عزمت را راسخ می کنی که خودت را به آنجا برسانی.باآنکه زنجیرها سنگینی می کنند، پیاده حرکت می کنی.هفتاد سال طول می کشد.

بعد از آنهمه پیاده روی،درحالیکه گرسنه و تشنه و در مانده ای،باغها و کاخها و درختان بهشتی را می بینی.

آنهمه زیبایی را هرگز یکجا ندیده بودی...

نهرهای آب و مؤمنینی که با همسرانشان مشغول خوردن میوه های بهشتی اند.

ناگهان متوجه نگاه تو می شوند.های های به تو می خندند.

از خجالت آب می شوی.فرشته ای با گرزی آهنین آمده بر سرت می کوبد.

برگرد به همانجایی که بودی، تو اهل جهنمی و هرگز برای تو نجاتی نخواهد بود...

امروز فراموش می شوی همانطوری که امروزت را فرا موش کرده بودی.

 

 

بله می شود برای آخرت رمان هم نوشت وفیلم هم ساخت وتلاش فرهنگی هم کرد.

فرهنگ ما غنیست وآخرت ،جزو مختصات فرهنگی ماست.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۰/۲۴
بهنام جدی بالابیگلو

نظرات  (۲)

۲۴ دی ۸۹ ، ۱۳:۲۵ محسن دهرویه
آیا خمس را آخوندها درست کردند؟
سلام
در حد توان می تونم پاسخگوی سوالات شرعی شما باشم
درباره «چرا طلا بر مرد حرام است؟» نوشتم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">