ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی
پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۸۹، ۰۴:۳۶ ب.ظ

تشنگان جگر سوخته

گامی پس از گام دیگروسنگلاخی پس از سنگلاخ دیگر

بار الها!مگر ما بندگان تو نیستیم؟

مگر تو ما را خلق نکرده ای؟...

در کنارم بوزینگانی هستند انسان نما با عورتهایی هویدا،کثیف و پر چرک،از تشنگی در صحرایی خشک وسوزان پر سنگلاخ له له می زنندوبدون هیچگونه تفکری در پی هر سرابی می دوند وزمانی از شدت تشنگی استغاثه می کنند به آنها آبی می دهندمانند فلز گداخته که صورتهایشان بریان می شود.تحمل ایستادن برایم حتی برای چند لحظه در این محنتکده نمانده ولی چاره ای نیست جز ماندن در سیاه چال .

تشنگان جگر سوخته ای هستیم که در دشت سوزان پای در غل وزنجیر،کورکورانه ،درپی ناله زنجیرها ونفرین ریگها در حرکتیم و یکصدا آب می طلبیم.

فرشتگان عذاب ،خشن و زشتخوی با قیافه هایی کریه المنظر وباهیکلهایی هول انگیز همچون غولهای صحرای مغولستان چوپان وار مارا برای چراندن از میوه های خاردار تلخ وزهرآلود با نام زقوم با نمای دلفریب همچون سر شیطان حرکت می دهند.

دشتی است پرمهیب وطوفانی وحشت انگیز وتاریکتر از چاههای پر دخمۀ فرعونیان خون آشام مملو از سنگ درشت و خشت یک منه که هر شتر مست در آن فرو می خسبد.

خش خش شنهای روان که بادهای گرم و سوزان ،آنها را در فضا به رقص درآورده انداراده را از پاهایم می گیرند .

دشتی است وحشتناک ،وهم انگیز با اشباحی ترسناک که چشمها را به لرزه وا می دارند...

ناگهان!

نمی دانم خوابم یا بیدارولی از دور درختی می بینم پر هیبت که شاخه هایش سر بفلک کشیده است .

جگرهایمان لخته خون شده بود.

با خیال پایان عذاب و وصال جنت اعلا وباپاهایی زخم شده نجات از گرسنگی و تشنگی از هم سبقت می گیریم و دیوانه وار به میوه هابش حمله می کنیم. ولی وقتی که میوه هایش را به دندان کشیده و در گلوهای خشکیدۀ خود فرو ریختم حاصلی جز تلخکامی نداشت.

لبهاو دهانمان از خار میوه هاخونی و جگرمان ازشدت تشنگی پاره پاره می شود.

این است آخرت من و آخرت تمامی طلحه الخیرهایی که آخرتشان را به هوس رسیدن به صندلی ها فروختند ولی پشیمانی دیگر سودی ندارد .

کمی جلوتر می نگرم چاههایی عمیقرا با ساقیانی خشن تر و عبوس تراز چوپانهایمان که نگاه به چهره هایشان موی براندام راست می کند.

به هوس خوردن جرعه ای آب ملتمسانه و عاجزانه با لبی سوخته و جگری پاره شده از سوز عطش گریه کنان طلب آب می کنم ولی چه آبی؟

قطره ای که اگر با بدن برخورد نماید زخمی ایجاد می کند که تا ابد مداوا نخواهد شد.

اینجا جهنم است،منزلگاه ما و منزل گاه تمام کسانی که آخرتشان رابه دنیا فروختند.

روزگاری در اوج انفجار نور طلحه وار خط شکن انقلاب بودیم ولی زمانیکه روی صندلی ها نشستیم زیبایی قدرت فریبمان داد...

فقط صندلی هایمانرا چسبیده بودیم تا باد نبرد...

واصحاب الشمال-ما اصحاب الشمال-فی سموم و حمیم-وظل من یحموم-لابارد ولا کریم

اینجا جهنم است.

بخاری غلیظ فضارا تیره ساخته،تشنگان جگر سوخته از دشت سوزان پای رد غل و زنجیر ،کورکورانه در پی نالۀزنجیرها و نفرین ریگها در حرکتیم و یکصدا آب می طلبیم. سرزمین حمیم را پایانی نمی بینم اما دیگر تحمل دیدن این صحنه هارا هم در خود نمی بینماز آنجا م گریزم وبا خود زمزمه می کنم:

یا ساقی کوثر ! مارا هم دریاب!



نوشته شده توسط بهنام جدی بالابیگلو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

ندای الرحیل

در احیای فرهنگ آخرتگرایی

ندای الرحیل

سلام
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای دگرگون کردن بدیهیات،گرایشها و هدفها ...
وبلاگ حاضر تلاش کوچکی است برای زنده کردن قلبها و دگرگون کردن آرزوها...
وبلاگ حاضر، تلاش کوچکی است برای احیای فرهنگ آخرتگرایی و نواختن ندای الرحیل...
پس...
باور کنیم که جهان به نگاهی نو نسبت به مرگ نیازمند است...
باور کنیم که نگرش غلط به اسرارآمیزترین پدیدۀ هستی - مرگ - لحظه لحظۀ عمر بشر را به پوچی کشانده است....
باور کنیم که ما رهگذریم ودنیا ظرفیت و توان تحمل آرزوهای ما را ندارد...
باور کنیم که مرگ در این نزدیکیست و ما چاره ای جز رفتن نداریم...
باور کنیم که دلهای ما برای آزاد شدن از ترسها و گرایشهای دنیا، به ترسها و گرایشهای آخرت نیازمند است...
باور کنیم که تنها طریقتی که می تواند ما را به خدا برساند، طریقت توشه چینی است...
ویادمرگ، آب حیات بخشیست برای زنده کردن بشریت...
ویاد مرگ شمشیر و سپر محکمیست، در برابر فرهنگ پوچ گرای غربیها...
و یاد مرگ، مرهم شفا بخشیست برای انقلاب بیمار شده به ویروس دنیاگرایی...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
هم کاروانیان

منوی تصویری سایت ندای الرحیل

تلگرام

-----------------------

 صفحه اصلی

-----------------------

ندای الرحیل2-تصاویر

-----------------------

ندای الرحیل3-سیاسی

-----------------------

ندای الرحیل4-خواب

-----------------------

 ندای الرحیل5 - شعر
آخرین دیدگاه میهمانان ندای الرحیل
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۱۶ - سلیمانی
    احسنت

تشنگان جگر سوخته

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۸۹، ۰۴:۳۶ ب.ظ

گامی پس از گام دیگروسنگلاخی پس از سنگلاخ دیگر

بار الها!مگر ما بندگان تو نیستیم؟

مگر تو ما را خلق نکرده ای؟...

در کنارم بوزینگانی هستند انسان نما با عورتهایی هویدا،کثیف و پر چرک،از تشنگی در صحرایی خشک وسوزان پر سنگلاخ له له می زنندوبدون هیچگونه تفکری در پی هر سرابی می دوند وزمانی از شدت تشنگی استغاثه می کنند به آنها آبی می دهندمانند فلز گداخته که صورتهایشان بریان می شود.تحمل ایستادن برایم حتی برای چند لحظه در این محنتکده نمانده ولی چاره ای نیست جز ماندن در سیاه چال .

تشنگان جگر سوخته ای هستیم که در دشت سوزان پای در غل وزنجیر،کورکورانه ،درپی ناله زنجیرها ونفرین ریگها در حرکتیم و یکصدا آب می طلبیم.

فرشتگان عذاب ،خشن و زشتخوی با قیافه هایی کریه المنظر وباهیکلهایی هول انگیز همچون غولهای صحرای مغولستان چوپان وار مارا برای چراندن از میوه های خاردار تلخ وزهرآلود با نام زقوم با نمای دلفریب همچون سر شیطان حرکت می دهند.

دشتی است پرمهیب وطوفانی وحشت انگیز وتاریکتر از چاههای پر دخمۀ فرعونیان خون آشام مملو از سنگ درشت و خشت یک منه که هر شتر مست در آن فرو می خسبد.

خش خش شنهای روان که بادهای گرم و سوزان ،آنها را در فضا به رقص درآورده انداراده را از پاهایم می گیرند .

دشتی است وحشتناک ،وهم انگیز با اشباحی ترسناک که چشمها را به لرزه وا می دارند...

ناگهان!

نمی دانم خوابم یا بیدارولی از دور درختی می بینم پر هیبت که شاخه هایش سر بفلک کشیده است .

جگرهایمان لخته خون شده بود.

با خیال پایان عذاب و وصال جنت اعلا وباپاهایی زخم شده نجات از گرسنگی و تشنگی از هم سبقت می گیریم و دیوانه وار به میوه هابش حمله می کنیم. ولی وقتی که میوه هایش را به دندان کشیده و در گلوهای خشکیدۀ خود فرو ریختم حاصلی جز تلخکامی نداشت.

لبهاو دهانمان از خار میوه هاخونی و جگرمان ازشدت تشنگی پاره پاره می شود.

این است آخرت من و آخرت تمامی طلحه الخیرهایی که آخرتشان را به هوس رسیدن به صندلی ها فروختند ولی پشیمانی دیگر سودی ندارد .

کمی جلوتر می نگرم چاههایی عمیقرا با ساقیانی خشن تر و عبوس تراز چوپانهایمان که نگاه به چهره هایشان موی براندام راست می کند.

به هوس خوردن جرعه ای آب ملتمسانه و عاجزانه با لبی سوخته و جگری پاره شده از سوز عطش گریه کنان طلب آب می کنم ولی چه آبی؟

قطره ای که اگر با بدن برخورد نماید زخمی ایجاد می کند که تا ابد مداوا نخواهد شد.

اینجا جهنم است،منزلگاه ما و منزل گاه تمام کسانی که آخرتشان رابه دنیا فروختند.

روزگاری در اوج انفجار نور طلحه وار خط شکن انقلاب بودیم ولی زمانیکه روی صندلی ها نشستیم زیبایی قدرت فریبمان داد...

فقط صندلی هایمانرا چسبیده بودیم تا باد نبرد...

واصحاب الشمال-ما اصحاب الشمال-فی سموم و حمیم-وظل من یحموم-لابارد ولا کریم

اینجا جهنم است.

بخاری غلیظ فضارا تیره ساخته،تشنگان جگر سوخته از دشت سوزان پای رد غل و زنجیر ،کورکورانه در پی نالۀزنجیرها و نفرین ریگها در حرکتیم و یکصدا آب می طلبیم. سرزمین حمیم را پایانی نمی بینم اما دیگر تحمل دیدن این صحنه هارا هم در خود نمی بینماز آنجا م گریزم وبا خود زمزمه می کنم:

یا ساقی کوثر ! مارا هم دریاب!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۰/۲۳
بهنام جدی بالابیگلو

نظرات  (۰)

سایت ندای الرحیل منتظر دیدگاه میهمانان است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">